-
مغنی دگر باره بنواز رود
به یادآر از آن خفتگان در سرود
-
ببین سوز من ساز کن ساز تو
مگر خوش بخفتم برآواز تو
-
***
-
***
-
***
-
چو برگل شبیخون کند زمهریر
به طفلی شود شاخ گلبرگ پیر
-
نشاید شدن مرگ را چاره ساز
در چاره برکس نکردند باز
-
تب مرگ چون قصد مردم کند
علاج از شناسنده پی گم کند
-
چو شب را گزارش درآمد به زیست
بخندید خورشید و شبنم گریست
-
جهاندار نالنده تر شد ز دوش
ز بانگ جرسها برآمد خروش
-
ارسطو جهاندیده چاره ساز
به بیچارگی ماند از آن چاره باز
-
کامید بهی در شهنشه ندید
در اندازه کار او ره ندید
-
به شه گفت کای شمع روشن روان
به تو چشم روشن همه خسروان
-
چو پروردگان را نظر شد زکار
نظر دار بر فیض پروردگار
-
از آن پیشتر کامد این سیل تیز
چرا بر نیامد ز ما رستخیز
-
وزان پیش کاین می بریزد به جام
چرا جان ما بر نیامد ز کام
-
نخواهم که موئیت لرزان شود
ترا موی افتد مرا جان شود
-
ولیک از چنین شربتی ناگزیر
نباشد کس ایمن زبرنا و پیر
-
نه دل می دهد گفتن این می بنوش
که میخوارگان را برآرد ز هوش
-
نه گفتن توان کاین صراحی بریز
که در بزم شه کرد نتوان ستیز
-
دریغا چراغی بدین روشنی
بخواهد نشستن ز بی روغنی
-
مدار از تهی روغنی دل به داغ
که ناگه ز پی برفروزد چراغ
-
جهاندار گفتا ازین درگذر
که آمد مرا زندگانی بسر
-
به فرمان من نیست گردان سپهر
نه من داده ام گردش ماه و مهر
-
کفی خاکم و قطره ای آب سست
ز نر ماده ای آفریده نخست
-
ز پروردگیهای پروردگار
به آنجا رسیدم سرانجام کار
-
که چندان که شاید شدن پیش و پس
مرا بود بر جملگی دسترس
-
در آن وقت کردم جهان خسروی
که هم جان قوی بود و هم تن قوی
-
چو آمد کنون ناتوانی پدید
به دیگر کده رخت باید کشید
-
مده بیش ازینم شراب غرور
که هست آب حیوان ازین چاه دور
-
زدوزخ مشو تشنه را چاره جوی
سخن در بهشتست و آن چارجوی
-
دعا را به آمرزش آور به کار
مگر رحمتی بخشد آمرزگار
-
چو رخت از بر کوه برد آفتاب
سر شاه شاهان در آمد به خواب
-
شب آمد چه شب کاژدهائی سیاه
فرو بست ظلمت پس و پیش راه
-
شبی سخت بی مهر و تاریک چهر
به تاریکی اندر که دیدست مهر
-
ستاره گره بسته بر کارها
فرو دوخته لب به مسمارها
-
فلک دزد و ماه فلک دزدگیر
بهم هردو افتاده در خم قیر
-
جهان چون سیه دودی انگیخته
به موئی ز دوزخ درآویخته
-
در آن شب بدانگونه بگداخت شاه
که در بیست و هفتم شب خویش ماه
-
چو از مهر مادر به یاد آمدش
پریشانی اندر نهاد آمدش
-
بفرمود کز رومیان یک دبیر
که باشد خردمند و بیدار و پیر
-
به دود سیه در کشد خامه را
نویسد سوی مادرش نامه را
-
در آن نامه سوگندهای گران
فریبنده چون لابه مادران
-
که از بهر من دل نداری نژند
نکوشی به فریاد ناسودمند
-
دبیر زبان آور از گفت شاه
جهان کرد برنامه خوانان سیاه
-
دو شاخه سرکلک یک شاخ کرد
فلک را به فرهنگ سوراخ کرد
-
چو بر شقه کاغذ آمد عبیر
شد اندام کاغذ چو مشگین حریر
-
ز پرگار معنی که باریک شد
نویسنده را چشم تاریک شد
-
پس از آفرین آفریننده را
که بینائی او داد بیننده را
-
یکی و بدو هر یکی را نیاز
یکایک همه خلق را کارساز
-
چنین بسته بود آن فروزان نگار
از آن پرورشها که آید به کار
-
که این نامه از من که اسکندرم
سوی چار مادر نه یک مادرم
-
که گر قطره شد چشمه بدرود باد
شکسته سبو برلب رود باد
-
اگر سرخ سیبی درآمد به گرد
ز رونق میفتاد نارنج زرد
-
بر این زرد گل گرستم کرد باد
درخت گل سرخ سرسبز باد
-
نه این گویم ای مادر مهربان
که مهر از دل آید فزون از زبان
-
بسوزی یکی گر خبر بشنوی
که چون شد به باد آن گل خسروی
-
مسوز از پی دست پرورد خویش
بنه دست بر سوزش درد خویش
-
ازین سوزت ایام دوری دهاد
خدایت درین غم صبوری دهاد
-
به شیری که خوردم ز پستان تو
به خواب خوشم در شبستان تو
-
به سوز دل مادر پیش میر
که باشد جوان مرده و او مانده پیر
-
به فرمان پذیران دنیا و دین
به فرمانده آسمان و زمین
-
به حجت نویسان دیوان خاک
به جاوید مانان مینوی پاک
-
به زندانیان زمین زیر خشت
به نزهت نشینان خاک بهشت
-
به جانی کزو جانور شد نبات
به جان داوری کارد از غم نجات
-
به موجی که خیزد ز دریای جود
به امری کزو سازور شد وجود
-
به آن نام کز نامها برترست
به آن نقش کارایش پیکرست
-
به پرگار هفت آسمان بلند
به فهرست هفت اختر ارجمند
-
به آگاهی مرد یزدان شناس
به ترسائی عقل صاحب قیاس
-
به هر شمع کز دانش افروختند
به هر کیسه کز فیض بر دوختند
-
به فرقی که دولت براو تافتست
به پائی که راه رضا یافتست
-
به پرهیز گاران پاکیزه رای
به باریک بینان مشکل گشای
-
به خوشبوئی خاک افتادگان
به خوش خوئی طبع آزادگان
-
به آزرم سلطان درویش دوست
به درویش قانع که سلطان خود اوست
-
به سرسبزی صبح آراسته
به مقبولی نزل ناخواسته
-
به شب زنده داران بیگاه خیز
به خاکی غریبان خونابه ریز
-
به شب ناله تلخ زندانیان
به قندیل محراب روحانیان
-
به محتاجی طفل تشنه به شیر
به نومیدی دردمندان پیر
-
به ذل غریبان بیمار توش
به اشک یتیمان پیچیده گوش
-
به عزلت نشینان صحرای درد
به ناخن کبودان سرمای سرد
-
به ناخفتگیهای غمخوارگان
به درماندگیهای بیچارگان
-
به رنجی که خسبد برآسودگی
به عشقی که پاکست از آلودگی
-
به پیروزی عقل کوتاه دست
به خرسندی زهد خلوت پرست
-
به حرفی که در دفتر مردمیست
به نقشی که محمل کش آدمیست
-
به دردی که زخمش پدیدار نیست
به زخمی که با مرهمش کار نیست
-
به صبری که در ناشکیبا بود
به شرمی که در روی زیبا بود
-
به فریاد فریاد آن یک نفس
که نومید باشد ز فریادرس
-
به صدقی که روید زدین پروران
به وحیی که آید به پیغمبران
-
بدان ره کزو نیست کس را گزیر
بدان راهبر کو بود دستگیر
-
به آن در کزین درگذشتن به دوست
مرا و ترا بازگشتن به دوست
-
به نادیدن روی دمساز تو
به محرومی گوش از آواز تو
-
به آن آرزو کز منت بس مباد
بدین عاجزی کاین چنین کس مباد
-
به داد آفرینی که دارنده اوست
همان جان ده و جان برآرنده اوست
-
که چون این وثیقت رسد سوی تو
نگیرد گره طاق ابروی تو
-
مصیبت نداری نپوشی پلاس
به هنجار منزل شوی ره شناس
-
نپیچی به ناله نگردی ز راه
کنی در سرانجام گیتی نگاه
-
اگر ماندنی شد جهان بر کسی
بمان در غم و سوگواری بسی
-
ور ایدونکه بر کس نماند جهان
تو نیز آشنا باش با همرهان
-
گرت رغبت آید که انده خوری
کنی سوگواری و ماتم گری
-
از آن پیش کانده خوری زینهار
برآرای مهمانیی شاهوار
-
بخوان خلق را جمله مهمان خویش
منادی برانگیز بر خوان خویش
-
که آن کس خورد این خورشهای پاک
که غایب نباشد ورا زیر خاک
-
اگر زان خورشها خورد میهمان
تو نیز انده من بخور در زمان
-
وگر کس نیارد نظر سوی خورد
تو نیز انده غایبان درنورد
-
غم من مخور کان من در گذشت
به کار غم خویش کن بازگشت
-
چنان دان که پایم دوچندین درنگ
نه هم پای عمرم درآید به سنگ؟
-
چو بسیاری عمر ما اندکیست
اگر ده بود سال و گر صد یکیست
-
چرا ترسم از رفتن هشت باغ
که در با کلیدست و ره با چراغ
-
چرا سر نیارم سوی آن سریر
که جاوید باشم بر او جایگیر
-
چرا خوش نرانم بدان صیدگاه
که بی دود ابرست و بی گرد راه
-
چو بر من نماند این سرای فریب
زمن باد واماندگان را شکیب
-
چو شبدیز من جست از این تند رود
زمن باد بر دوستداران درود
-
رهانید ما را فلک زین حصار
که بادا همه کس چو ما رستگار
-
چو نامه بسر برد و عنوان نبشت
فرستاد و خود رفت سوی بهشت
-
به صد محنت آورد شب را به روز
همه روز نالید با درد و سوز
-
دیگر شب که شب تخت بر پیل زد
زمین چون فلک جامه در نیل زد
-
چو خورشید گردنده بر گرد روی
در آن شب ز ناخن برآورد موی
-
ستاره فروریخت ناخن ز چنگ
هوا شد پر از ناخن سیم رنگ
-
ز دیده فرو بستن روی شاه
به ناخن خراشیده روی ماه
-
پلاسی ز گیسوی شب ساختند
زمین را به گردن درانداختند
-
ز کام ذنب زهری انگیختند
مه چرخ را در گلو ریختند
-
دگرگونه شد شاه از آیین خویش
کاجل دید بالای بالین خویش
-
بیفشرد خون رگش زیر پی
ز جوشیدن خون بر آورد خوی
-
سیاهی ز دیده بدزدید خال
سپیده دمش را درآمد زوال
-
به جان آمد و جانش از کار شد
دم جان سپردن پدیدار شد
-
بخندید و در خنده چون شمع مرد
بدان کس که جان داد جان را سپرد
-
ز شمع دمنده چنان رفت نور
کز او ماند بیننده را چشم دور
-
شتابنده مرغ آن چنان بر پرید
که تا آشیان هیچ مرغش ندید
-
ندیدم کسی را زکار آگهان
که آگه شد از کارهای نهان
-
درین کار اگر چاره کس شناخت
چرا چاره کار خود را نساخت
-
سکندر چو بربست ازین خانه رخت
زدندش به بالای این خیمه تخت
-
چه نیکی که اندر جهان او نکرد
جهانش بیازرد و نیکو نکرد
-
سرانجام چون در پس پرده رفت
ز بیداد گیتی دل آزرده رفت
-
اگر چه ز ره تافتن تفته بود
رهی رفت کان راه نارفته بود
-
ره انجام را هر کجا ساز داد
از آن ره به گیتی خبر باز داد
-
چرا چون به کوچ عدم راه رفت
خبرهای آن راه با کس نگفت
-
مگر هر که درگیرد این راه پیش
فرامش کند راه گفتار خویش
-
اگر گفتنی بودی این قصه باز
نهفته نماندی درین پرده راز
-
بهار سکندر چو از باد سخت
به خاک اوفتاد از کیانی درخت
-
زدند از کمرهای زرکار او
یکی مهد زرین سزاوار او
-
پرند درونش ز کافور پر
به دیبای بیرون برآموده در
-
از اندودن مشک و ماورد و عود
به جودی شده موج طوفان جود
-
رقیبی که عطرش کفن سای کرد
به تابوت زرین درش جای کرد
-
چو تن مرد و اندام چون سیم سود
کفن عطر و تابوت سیمین چه سود
-
ز تابوت فرموده بد شهریار
که یک دست او را کنند آشکار
-
در آن دست خاکی تهی ریخته
منادی ز هر سو برانگیخته
-
که فرمانده هفت کشور زمین
همین یک تن آمد ز شاهان همین
-
ز هر گنج دنیا که دربار بست
بجز خاک چیزی ندارد به دست
-
شما نیز چون از جهان بگذرید
ازین خاکدان تیره خاکی برید
-
سوی مصر بردندش از شهر زور
که بود آن دیار از بد اندیش دور
-
به اسکندریش وطن ساختند
ز تختش به تخته در انداختند
-
ز داغ جهان هیچ کس جان نبرد
کس این رقعه با او به پایان نبرد
-
برابر در ایوان آن تختگاه
نهادند زیرزمین تخت شاه
-
ندارد جهان دوستی با کسی
نیابی درو مهربانی بسی
-
به خاکش سپردند و گشتند باز
در دخمه کردند بر وی فراز
-
جهان را بدینگونه شد رسم و راه
به آرد بگاه و ندارد نگاه
-
به پایان رساندند چندین هزار
نیامد به پایان هنوز این شمار
-
نه زین رشته سر می توان تافتن
نه سر رشته را می توان یافتن
-
تجسس گری شرط این کوی نیست
درین پرده جز خامشی روی نیست
-
ببین در جهان گر جهان دیده ای
کز و چند کس را زیان دیده ای
-
جهانی که با این چنین خواریست
نه در خورد چندین ستمگاریست
-
چه بینی درین طارم سرمه گون
که می آید از میل او سیل خون
-
چو خورشید شد آتشین میل او
در انداز سنگی به قندیل او
-
درین میل منگر که زرین وشست
که آن زر نه از سرخی آتشست
-
سر سازگاری ندارد سپهر
کمر بسته بر کین ما ماه و مهر
-
مشو جفت این جادوی زرق ساز
که پنهان کشست آشکارا نواز
-
برون لاف مرهم پرستی زند
درون زخمهای دو دستی زند
-
ز شغل جهان درکش ایدوست دست
که ماهی بدین جوشن از تیغ رست
-
چو طوفان انصاف خواهی بود
نترسد ز غرق آنکه ماهی بود
-
جهان چون دکان بریشم کشیست
ازو نیمی آبی دگر آتشیست
-
دهد حلقه ای را ازینسو بهی
وزان سو کند حلقه ای را تهی
-
به گیتی پژوهی چه پائیم دیر
که دودیست بالا و گردیست زیر
-
بدان ماند احوال این دود و گرد
که هست آسمان با زمین در نبرد
-
اگر آسمان با زمین ساختی
ز ما هر زمانش نپرداختی
-
نظامی گره برزن این بند را
مترس و مترسان تنی چند را
-
به مهمانی بزم سلطان شدن
نشاید بره بر پشیمان شدن
-
چو سلطان صلا دردهد گوش کن
می تلخ بر یاد او نوش کن
-
سکندر کزان جام چون گل شکفت
ستد جام و بر یاد او خورد و خفت
-
کسی را که آن می خورد نوش باد
بجز یاد سلطان فراموش باد
سوگند نامه اسکندر به سوی مادر
نظامی
https://www.sherfarsi.ir/nezami/سوگند-نامه-اسکندر-به-سوی-مادر
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(89500 تومان)
لطفا برای دریافت
معنی (بازگردانی)
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(89500 تومان)
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(89500 تومان)
لطفا برای دریافت
معنی (بازگردانی)
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(89500 تومان)