-
شفاعت کرد روزی شه به شاپور
که تا کی باشم از دلدار خود دور
-
بیار آن ماه را یک شب درین برج
که پنهان دارمش چون لعل در درج
-
من از بهر صلاح دولت خویش
نیارم رغبتی کردن به دو بیش
-
که ترسم مریم از بس ناشکیبی
چو عیسی برکشد خود را صلیبی
-
همان بهتر که با آن ماه دلدار
نهفته دوستی ورزم پری وار
-
اگر چه سوخته پایم ز راهش
چو دست سوخته دارم نگاهش
-
گر این شوخ آن پریرخ را ببیند
شود دیوی و بر دیوی نشیند
-
پذیرفتار فرمان گشت نقاش
که بندم نقش چین را در تو خوش باش
-
به قصر آمد چو دریائی پر از جوش
که باشد موج آن دریا همه نوش
-
حکایت کرد با شیرین سرآغاز
که وقت آمد که بر دولت کنی ناز
-
ملک را در شکارت رخش تند است
ولیک از مریمش شمشیر کند است
-
از آن او را چنین آزرم دارد
که از پیمان قیصر شرم دارد
-
بیا تا یک سواره برنشینیم
ره مشگوی خسرو بر گزینیم
-
طرب می ساز با خسرو نهانی
سر آید خصم را دولت چو دانی
-
***
-
***
-
***
-
بت تنها نشین ماه تهی رو
تهی از خویشتن تنها ز خسرو
-
به تندی بر زد آوازی به شاپور
که از خود شرم دارای از خدا دور
-
مگو چندین که مغزم را برفتی
کفایت کن تمام است آنچه گفتی
-
نه هر گوهر که پیش آید توان سفت
نه هرچ آن بر زبان آید توان گفت
-
نه هر آبی که پیش آید توان خورد
نه هرچ از دست برخیزد توان کرد
-
نیاید هیچ از انصاف تو یادم
به بی انصافیت انصاف دادم
-
از این صنعت خدا دوری دهادت
خرد ز این کار دستوری دهادت
-
بر آوردی مرا از شهریاری
کنون خواهی که از جانم بر آری
-
من از بی دانشی در غم فتادم
شدم خشک از غم اندر نم فتادم
-
در آنجان گر ز من بودی یکی سوز
به گیسو رفتمی راهش شب و روز
-
خر از دکان پالان گر گریزد
چو بیند جو فروش از جای خیزد
-
کسادی چون کشم گوهر نژادم
نخوانده چون روم آخر نه بادم
-
چو ز آب حوض تر گشتست زینم
خطا باشد که در دریا نشینم
-
چه فرمائی دلی با این خرابی
کنم با اژدهائی هم نقابی
-
چو آن درگاه را در خور نیفتم
به زور آن به که از در درنیفتم
-
ببین تا چند بار اینجا فتادم
به غمخواری و خواری دل نهادم
-
نیفتاد آن رفیق بی وفا را
که بفرستد سلامی خشک ما را
-
به یک گز مقنعه تا چند کوشم
سلیح مردمی تا چند پوشم
-
روانبود که چون من زن شماری
کله داری کند با تاجداری
-
قضای بد نگر کامد مرا پیش
خسک بر خستگی و خار بر ریش
-
به گل چیدن بدم در خار ماندم
به کاری می شدم دربار ماندم
-
چو خود بد کردم از کس چون خروشم
خطای خود ز چشم بد چه پوشم
-
یکی را گفتم این جان و جهانست
جهان بستد کنون دربند جانست
-
نه هرکس که آتشی گوید زبانش
بسوزاند تف آتش دهانش
-
ترازو را دو سر باشد نه یکسر
یکی جو در حساب آرد یکی زر
-
ترازوئی که ما را داد خسرو
یکی سر دارد آن هم نیز پر جو
-
دلم زان جو که خرباری ندارد
به غیر از خوردنش کاری ندارد
-
نمانم جز عروسی را در این سنگ
که از گچ کرده باشندش به نیرنگ
-
عروس گچ شبستان را نشاید
ترنج موم ریحان را نشاید
-
بسی کردم شگرفیها که شاید
که گویم وز توام شرمی نیاید
-
چه کرد آن رهزن خونخواره من
جز آتش پاره ای درباره من
-
من اینک زنده او با یار دیگر
ز مهر انگیخته بازار دیگر
-
اگر خود روی من روئیست از سنگ
در او بیند فرو ریزد ازین ننگ
-
گرفتم سگ صفت کردندم آخر
به شیر سگ نپروردندم آخر
-
سگ از من به بود گر تا توانم
فریبش را چو سگ از در نرانم
-
شوم پیش سگ اندازم دلی را
که خواهد سگ دل بی حاصلی را
-
دل آن به کو بدان کس وا نبیند
که در سگ بیند و در ما نه بیند
-
مرا خود کاشکی مادر نزادی
و گر زادی بخورد سگ بدادی
-
بیا تا کژ نشینم راست گویم
چه خواریها کز او نامد برویم
-
هزاران پرده بستم راست در کار
هنوزم پرده کژ می دهد یار
-
شد آبم و او به موئی تر نیامد
چنان کابی به آبی بر نیامد
-
چگونه راست آید رهزنی را
که ریزد آبروی چون منی را
-
فرس با من چنان در جنگ راند است
که جای آشتی رنگی نماند است
-
چو ما را نیست پشمی در کلاهش
کشیدم پشم در خیل و سپاهش
-
ز بس سر زیر او بردن خمیدم
ز بس تار غمش خود را ندیدم
-
دلم کورست و بینائی گزیند
چه کوری دل چه آن کس کو نه بیند
-
سرم می خارد و پروا ندارم
که در عشقش سر خود را بخارم
-
زبانم خود چنین پر زخم از آنست
که هرچ او می دهد زخم زبانست
-
سزد گر با من او همدم نباشد
ز کس بختم نبد زو هم نباشد
-
بدین بختم چنو همخوابه باید
کز او سرسام را گرمابه پاید
-
دلم می جست و دانستم کز ایام
زیانی دید خواهم کام و ناکام
-
بلی هست آزموده در نشانها
که هر کش دل جهد بیند زیانها
-
کنونم می جهد چشم گهربار
چه خواهم دید بسم الله دگربار
-
مرا زین قصر بیرون گر بهشت است
نباید رفت اگر چه سرنبشت است
-
گر آید دختر قیصر نه شاپور
ازین قصرش به رسوائی کنم دور
-
به دستان می فریبندم نه مستم
نیارند از ره دستان به دستم
-
اگر هوش مرا در دل ندانند
من آن دانم که در بابل ندانند
-
سر اینجا به بود سرکش نه آنجا
که نعل اینجاست در آتش نه آنجا
-
اگر خسرو نه کیخسرو بود شاه
نباید کردنش سر پنجه با ماه
-
به ار پهلو کند زین نرگس مست
نهد پیشم چو سوسن دست بر دست
-
و گر با جوش گرمم بر ستیزد
چنان جوشم کز او جوشن بریزد
-
فرستم زلف را تا یک فن آرد
شکیبش را رسن در گردن آرد
-
بگویم غمزه را تا وقت شبگیر
سمندش را به رقص آرد به یک تیر
-
ز گیسو مشک بر آش فشانم
چو عودش بر سر آتش نشانم
-
ز تاب زلف خویش آرم به تابش
فرو بندم به سحر غمزه خوابش
-
خیالم را بفرمایم که در خواب
بدین خاکش دواند تیز چون آب
-
مرا بگذار تا گریم بدین روز
تو مادر مرده را شیون میاموز
-
منم کز یاد او پیوسته شادم
که او در عمرها نارد به یادم
-
ز مهرم گرد او بوئی نگردد
غم من بر دلش موئی نگردد
-
گر آن نامهربان از مهر سیر است
زمانه بر چنین بازی دلیر است
-
شکیبائی کنم چندان که یک روز
درآیداز در مهر آن دل افروز
-
کمند دل در آن سرکش چه پیچم
رسن در گردن آتش چه پیچم
-
زمینم من به قدر او آسمان وار
زمین را کی بود با آسمان کار
-
کند با جنس خود هر جنس پرواز
کبوتر با کبوتر باز با باز
-
نشاید باد را در خاک بستن
نه باهم آب و آتش را نشستن
-
چو وصلش نیست از هجران چه ترسم
تنی نازنده از زندان چه ترسم
-
بود سرمایه داران را غم بار
تهیدست ایمن است از دزد و طرار
-
نه آن مرغم که بر من کس نهد قید
نه هر بازی تواند کردنم صید
-
گر آید خسرو از بتخانه چین
ز شورستان نیابد شهد شیرین
-
اگر شبدیز توسن را تکی هست
ز تیزی نیز گلگون را رگی هست
-
و گر مریم درخت قند کشته است
رطب های مرا مریم سرشته است
-
گر او را دعوی صاحب کلاهی است
مرا نیز از قصب سربند شاهی است
-
نخواهم کردن این تلخی فراموش
که جان شیرین کند مریم کند نوش
-
یکی درجست و دریا در کمین یافت
یکی سرکه طلب کرد انگبین یافت
-
همه ساله نباشد سینه بر دست
به هرجا گرد رانی گردنی هست
-
نبودم عاشق ار بودم به تقدیر
پشیمانم خطا کردم چه تدبیر
-
مزاحی کردم او درخواست پنداشت
دروغی گفتم او خود راست پنداشت
-
دل من هست از این بازار بی زار
قسم خواهی به دادار و به دیدار
-
سخن را رشته بس باریک رشتم
و گرچه در شب تاریک رشتم
-
چنین تا کی چو موم افسرده باشم
برافروزم و گر نه مرده باشم
-
به نفرینش نگویم خیر و شر هیچ
خداوندا تو می دانی دگر هیچ
-
لب آنکس را دهم کو را نیاز است
نه دستی راست حلواکان دراز است؟
-
بهاری را که بر خاکش فشانی
از آن به کش برد باد خزانی
-
گرفتار سگان گشتن به نخجیر
به از افسوس شیران زبون گیر
-
بیا گو گر منت باید چو مردان
به پای خود کسی رنجه مگردان
-
هژبرانی که شیران شکارند
به پای خود پیام خود گذارند
-
چو دولت پای بست اوست پایم
به پای دیگران خواندن نیایم
-
به دوش دیگران زنبیل سایند؟
به دندان کسان زنجیر خایند؟
-
چه تدبیر از پی تدبیر کردن
نخواهم خویشتن را پیر کردن
-
به پیری می خورم؟ بادم قدح خرد
که هنگام رحیل آخور زند کرد
-
به نادانی در افتادم بدین دام
به دانائی برون آیم سرانجام
-
مگر نشنیدی از جادوی جوزن
که داند دود هر کس راه روزن
-
مرا این رنج و این تیمار دیدن
ز دل باید نه از دلدار دیدن
-
همه جا دزد از بیگانه خیزد
مرا بنگر که دزد از خانه خیزد
-
به افسون از دل خود رست نتوان
که دزد خانه را دربست نتوان
-
چو کوران گر نه لعل از سنگ پرسم
چرا ده بینم و فرسنگ پرسم
-
دل من در حق من رای بدزد
به دست خود تبر بر پای خود زد
-
دلی دارم کز او حاصل ندارم
مرا آن به که دل با دل ندارم
-
دلم ظالم شد و یارم ستمکار
ازین دل بی دلم زین یار بی یار
-
شدم دلشاد روزی با دل افروز
از آن روز اوفتادستم بدین روز
-
غم روزی خورد هرکس به تقدیر
چو من غم روزی اوفتادم چه تدبیر
-
نهان تا کی کنم سوزی به سوزی
به سر تا کی برم روزی به روزی
-
مرا کز صبر کردن تلخ شد کام
سزد گر لعبت صبرم نهی نام
-
اگر دورم ز گنج و کشور خویش
نه آخر هستم آزاد سر خویش
-
نشاید حکم کردن بر دو بنیاد
یکی بر بی طمع دیگر بر آزاد
-
وزان پس مهر لولو بر شکر زد
به عناب و طبرزد بانگ بر زد
-
که گر شه گوید او را دوست دارم
بگو کاین عشوه ناید در شمارم
-
و گر گوید بدان صبحم نیاز است
بگو بیدار منشین شب دراز است
-
و گر گوید به شیرین کی رسم باز
بگو با روزه مریم همی ساز
-
و گر گوید بدان حلوا کشم دست؟
بگو رغبت به حلوا کم کند مست
-
و گر گوید کشم تنگش در آغوش
بگو کاین آرزو بادت فراموش
-
و گر گوید کنم زان لب شکرریز
بگو دور از لبت دندان مکن تیز
-
و گر گوید بگیرم زلف و خالش
بگو تا هانگیری هاممالش
-
و گر گوید نهم رخ بر رخ ماه
بگو با رخ برابر چون شود شاه
-
و گر گوید ربایم زان زنخ گوی
بگو چوگان خوری زان زلف بر روی
-
و گر گوید به خایم لعل خندان
بگو از دور می خور آب دندان
-
گر از فرمان من سر برگراید
بگو فرمان فراقت راست شاید
-
فراقش گر کند گستاخ بینی
بگو برخیزمت یا می نشینی
-
وصالش گر بگوید زان اویم
بگو خاموش باشی تا نگویم
-
فرو می خواند ازین مشتی فسانه
در او تهدیدهای مادگانه
-
عتابش گرچه می زد شیشه بر سنگ
عقیقش نرخ می برید در جنگ
-
چو بر شاپور تندی زد خمارش
ز رنج دل سبک تر گشت بارش
-
به نرمی گفت کای مرد سخنگوی
سخن در مغز تو چون آب در جوی
-
اگر وقتی کنی بر شه سلامی
بدان حضرت رسان از من پیامی
-
که شیرین گوید ای بدمهر بدعهد
کجا آن صحبت شیرین تر از شهد
-
مرا ظن بود کز من برنگردی
خریدار بتی دیگر نگردی
-
کنون در خود خطا کردی ظنم را
که در دل جای کردی دشمنم را
-
ازین بیداد دل در داد بادت
ز آه تلخ شیرین یاد بادت
-
چو بخت خفته یاری را نشائی
چو دوران سازگاری را نشانی
-
بدین خواری مجویم گر عزیزم
خط آزادیم ده گر کنیزم
-
ترا من همسرم در هم نشینی
به چشم زیر دستانم چه بینی
-
چنین در پایه زیرم مکن جای
وگرنه بر درت بالا نهم پای
-
به پلپل دانه های اشک جوشان
دوانم بر در خویشت خروشان
-
نداری جز مراد خویشتن کار
نباید بود ازینسان خویشتن دار
-
چو تو دل بر مراد خویش داری
مراد دیگران کی پیش داری
-
مرا تا خار در ره می شکستی
کمان در کار ده ده می شکستی
-
بخار تلخ شیرین بود گستاخ
چو شیرین شد رطب خار است بر شاخ
-
به باغ افکندت پالود خونم
چو بر بگرفت باغ از در برونم
-
نگشتم ز آتشت گرم ای دل افروز
به دودت کور می کردم شب و روز
-
جفا زین بیش؟ که اندامم شکستی
چو نام آور شدی نامم شکستی
-
عمل داران چو خود را ساز بینند
به معزولان ازین به باز بینند
-
به معزولی به چشمم در نشستی
چو عامل گشتی از من چشم بستی
-
به آب دیده کشتی چند رانم
وصالت را به یاری چند خوانم
-
چو بی یار آمدی من بودمت یار
چو در کاری نباشد با منت کار
-
چو کارم را به رسوائی فکندی
سپر بر آب رعنائی فکندی
-
برات کشتنم را ساز دادی
به آسیب فراقم باز دادی
-
نماند از جان من جز رشته تائی
مکش کین رشته سر دارد به جائی
-
مزن شمشیر بر شیرین مظلوم
ترا آن بس که راندی نیزه بر روم
-
چو نقش کارگاه رومیت هست
ز رومی کار ارمن دور کن دست
-
ز باغ روم گل داری به خرمن
مکن تاراج تخت و تاج ارمن
-
مکن کز گرمی آتش زود خیزد
وز آتش ترسم آنگه دود خیزد
-
هزار از بهر می خوردن بود یار
یکی از بهر غم خوردن نگهدار
-
مرا در کار خود رنجور داری
کشی در دام و دامن دور داری
-
خسک بر دامن دوران میفشان
نمک بر جان مهجوران میفشان
-
ترا در بزم شاهان خوش برد خواب
ز بنگاه غریبان روی بر تاب
-
رها کن تا در این محنت که هستم
خدای خویشتن را می پرستم
-
به دام آورده گیر این مرغ را باز
دیگر باره به صحرا کرده پرواز
-
مشو راهی که خر در گل بماند
ز کارت بی دلان را دل بماند
-
مزن آتش در این جان ستمکش
رها کن خانه ای از بهر آتش
-
در این آتش که عشق افروخت بر من
دریغا عشق خواهد سوخت خرمن
-
غمت بر هر رگم پیچید ماری
شکستم در بن هر موی خاری
-
نه شب خبسم نه روز آسایشم هست
نه از تو ذره ای بخشایشم هست
-
صبوری چون کنم عمری چنین تنگ
به منزل چون رسم پائی چنین لنگ
-
ز اشک و آه من در هر شماری
بود دریا نمی دوزخ شراری
-
در این دریا کم آتش گشت کشتی
مرا هم دوزخی خوان هم بهشتی
-
وگرنه بر در دوزخ نهانی
چرا می جویم آب زندگانی
-
مرا چون بد نباشد حال بی تو؟
که بودم با تو پار امسال بی تو
-
ترا خاکی است خاک از در گذشته
مرا آبی است آب از سر گذشته
-
بر آب دیده کشتی چند رانم
وصالت را به یاری چند خوانم
-
همه کارم که بی تو ناتمام است
چنین خام از تمناهای خام است
-
نه بینی هر که میرد تا نمیرد
امید از زندگانی برنگیرد
-
خرد ما را به دانش رهنمون است
حساب عشق ازین دفتر برون است
-
بر این ابلق کسی چابک سوار است
که در میدان عشق آشفته کار است
-
مفرح ساختن فرزانگان راست
چو شد پرداخته دیوانگان راست
-
به عشق اندر صبوری خام کاری است
بنای عاشقی بر بی قراری است
-
صبوری از طریق عشق دور است
نباشد عاشق آنکس کو صبور است
-
بدینسان گرچه شیرین است رنجور
ز خسرو باد دایم رنج و غم دور
-
چو بر شاپور خواند این داستان را
سبک بوسید شاپور آستان را
-
که از تدبیر ما رای تو بیش است
همه گفتار تو بر جای خویش است
-
وزان پس گر دلش اندیشه سفتی
سخن با او نسنجیده نگفتی
-
سخن باید بدانش درج کردن
چو زر سنجیدان آنگه خرج کردن
فرستادن خسرو شاپور را به طلب شیرین
نظامی
https://www.sherfarsi.ir/nezami/فرستادن-خسرو-شاپور-را-به-طلب-شیرین
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(104000 تومان)
لطفا برای دریافت
معنی (بازگردانی)
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(104000 تومان)
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(104000 تومان)
لطفا برای دریافت
معنی (بازگردانی)
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(104000 تومان)