-
زیور مه نثار گشته بر او
مهر ماهان هزار گشته بر او
-
گه گزیدش چو قند را مخمور
گه مزیدش چو شهد را زنبور
-
چونکه ماهان به ماه در پیچید
ماه چهره ز شرم سر پیچید
-
در برآورد لعبت چین را
گل صد برگ و سرو سیمین را
-
لب بران چشمه رحیق نهاد
مهر یاقوت بر عقیق نهاد
-
چون دران نور چشم و چشمه قند
کرد نیکو نظر به چشم پسند
-
دید عفریتی از دهن تا پای
آفریده ز خشمهای خدای
-
گاو میشی گراز دندانی
کاژدها کس ندید چندانی
-
ز اژدها در گذر که اهرمنی
از زمین تا به آسمان دهنی
-
چفته پشتی نغوذ بالله کوز
چون کمانی که برکشند به توز
-
پشت قوسی و روی خرچنگی
بوی گندش هزار فرسنگی
-
بینیی چون تنور خشت پزان
دهنی چون لوید رنگرزان
-
باز کرده لبی چو کام نهنگ
در برآورده میهمان را تنگ
-
بر سر و رویش آشکار و نهفت
بوسه می داد و این سخن می گفت
-
کای به چنگ من اوفتاده سرت
وی به دندان من دریده برت
-
چنگ در من زدی و دندان هم
تا لبم بوسی و زنخدان هم
-
چنگ و دندان نگر چو تیغ و سنان
چنگ و دندان چنین بود نه چنان
-
آن همه رغبتت چه بود نخست
وین زمان رغبتت چرا شد سست
-
لب همان لب شدست بوسه بخواه
رخ همان رخ نظر مبند ز ماه
-
باده از دست ساقیی مستان
کاورد سیکیی به صد دستان
-
خانه در کوچه ای مگیر به مزد
که دران کوچه شحنه باشد دزد
-
ای چان این چنین همی شاید
تا کنم آنچه با تو می باید
-
گر نسازم چنانکه درخور تست
پس چنانم که دیده ای ز نخست
-
هر دم آشوبی این چنین می کرد
اشتلمهای آتشین می کرد
-
چونکه ماهان بینوا گشته
دید ماهی به اژدها گشته
-
سیم ساقی شده گراز سمی
گاو چشمی شده به گاو دمی
-
زیر آن اژدهای همچون قیر
می شد از زیرش آب معنی گیر
-
نعره ای زد چو طفل زهره شکاف
یا زنی طفلش اوفتاده ز ناف
-
وان گراز سیه چو دیو سپید
می زد از بوسه آتش اندر بید
-
تا بدانگه که نور صبح دمید
آمد آواز مرغ و دیو رمید
-
پرده ظلمت از جهان برخاست
وان خیالات از میان برخاست
-
آن خزف گوهران لعل نمای
همه رفتند و کس نماند به جای
-
ماند ماهان فتاده بر در کاخ
تا بدانگه که روز گشت فراخ
-
چون ز ریحان روز تابنده
شد دگر بار هوش یابنده
-
دیده بگشاد دید جائی زشت
دوزخی تافته به جای بهشت
-
نالشی چند مانده نال شده
خاک در دیده خیال شده
-
زان بنا کاصل او خیالی بود
طرفش آمد که طرفه حالی بود
-
باغ را دید جمله خارستان
صفه را صفری از بخارستان
-
سرو و شمشادها همه خس و خار
میوه ها مور و میوه داران مار
-
سینه مرغ و پشت بزغاله
همه مردارهای ده ساله
-
نای و چنگ و رباب کارگران
استخوانهای گور و جانوران
-
وان تتق های گوهر آموده
چرمهای دباغت آلوده
-
حوضهای چو آب در دیده
پارگینهای آب گندیده
-
وانچه او خورده بود و باقی ماند
وانچه از جرعه ریز ساقی ماند
-
بود حاشا ز جنس راحتها
همه پالایش جراحتها
-
وانچه ریحان و راح بود همه
ریزش مستراح بود همه
-
بازماهان به کار خود درماند
بر خود استغفراللهی برخواند
-
پای آن نی که رهگذار شود
روی آن نی که پایدار شود
-
گفت با خویشتن عجب کاریست
این چه پیوند و این چه پرگاریست
-
دوش دیدن شکفته بستانی
دیدن امروز محنتستانی
-
گل نمودن به ما و خار چه بود
حاصل باغ روزگار چه بود
-
واگهی نه که هرچه ما داریم
در نقاب مه اژدها داریم
-
بینی ار پرده را براندازند
کابلهان عشق باچه می بازند
-
این رقمهای رومی و چینی
زنگی زشت شد که می بینی
-
پوستی برکشیده بر سر خون
راح بیرون و مستراح درون
-
گر ز گرمابه برکشند آن پوست
گلخنی را کسی ندارد دوست
-
بس مبصر که مار مهره خرید
مهره پنداشت مار در سله دید
-
بس مغفل در این خریطه خشک
گره عود یافت نافه مشک
-
چونکه ماهان ز چنگ بدخواهان
رست چون من ز قصه ماهان
-
نیت کار خیر پیش گرفت
توبه ها کرد و نذرها پذرفت
-
از دل پاک در خدای گریخت
راه می رفت و خون ز رخ می ریخت
-
تا به آبی رسید روشن و پاک
شست خود را و رخ نهاد به خاک
-
سجده کرد و زمین به خواری رفت
با کس بیکسان به زاری گفت
-
کای گشاینده کار من بگشای
وی نماینده راه من بنمای
-
تو گشائیم کار بسته و بس
تو نمائیم ره نه دیگر کس
-
نه مرا رهنمای تنهائی
کیست کورا تو راه ننمائی
-
ساعتی در خدای خود نالید
روی در سجده گاه خود مالید
-
چونکه سر برگفت در بر خویش
دید شخصی به شکل و پیکر خویش
-
سبز پوشی چو فصل نیسانی
سرخ روئی چو صبح نورانی
-
گفت کای خواجه کیستی به درست
قیمتی گوهرا که گوهر تست
-
گفت من خضرم ای خدای پرست
آمدم تا ترا بگیرم دست
-
نیت نیک تست کامد پیش
می رساند ترا به خانه خویش
-
دست خود را به من ده از سر پای
دیده برهم ببند و باز گشای
-
چونکه ماهان سلام خضر شنید
تشنه بود آب زندگانی دید
-
دست خود را سبک به دستش داد
دیده در بست و در زمان بگشاد
-
دید خود را دران سلامتگاه
کاولش دیو برده بود ز راه
-
باغ را درگشاد و کرد شتاب
سوی مصر آمد از دیار خراب
-
دید یاران خویش را خاموش
هریک از سوگواری ازرق پوش
-
هرچه ز آغاز دید تا فرجام
گفت با دوستان خویش تمام
-
با وی آن دوستان که خو کردند
دید کازرق ز بهر او کردند
-
با همه در موافقت کوشید
ازرقی راست کرد و در پوشید
-
رنگ ازرق برو قرار گرفت
چون فلک رنگ روزگار گرفت
-
ازرق آنست کاسمان بلند
خوشتر از رنگ او نیافت پرند
-
هر که همرنگ آسمان گردد
آفتابش به قرص خوان گردد
-
گل ازرق که آن حساب کند
قرصه از قرص آفتاب کند
-
هر سوئی کافتاب سر دارد
گل ازرق در او نظر دارد
-
لاجرم هر گلی که ازرق هست
خواندش هندو آفتاب پرست
-
قصه چون گفت ماه زیبا چهر
در کنارش گرفت شاه به مهر
نشستن بهرام روز چهارشنبه در گنبد پیروزه رنگ و افسانه گفتن دختر پادشاه اقلیم پنجم قسمت دوم
نظامی
https://www.sherfarsi.ir/nezami/نشستن-بهرام-روز-چهارشنبه-در-گنبد-پیروزه-رنگ-و-افسانه-گفتن-دوم
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(44000 تومان)
لطفا برای دریافت
معنی (بازگردانی)
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(44000 تومان)
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(44000 تومان)
لطفا برای دریافت
معنی (بازگردانی)
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(44000 تومان)