-
مغنی توئی مرغ ساعت شناس
بگو تا ز شب چندی رفتست پاس
-
چو دیر آمد آواز مرغان به گوش
از آن مرغ سغدی برآور خروش
-
***
-
***
-
***
-
چو باد خزانی درآمد به دشت
دگرگونه شد باغ را سرگذشت
-
از آن باد برباد شد رخت باغ
فرو مرد بر دست گلها چراغ
-
زراندود شد سبزه جویبار
ریاحین فرو ریخت از برگ و بار
-
درختان ز شاخ آتش افروختند
ورقهای رنگین بر او سوختند
-
به بازار دهقان درآمد شکست
نگهبان گلبن در باغ بست
-
فسرده شد آن آبهای روان
که آمد سوی برکه خسروان
-
نه خرم بود باغ بی برگ و آب
درافکنده دیوار گشته خراب
-
بجای می و ساقی و نوش و ناز
دد و دام کرده بدو ترکتاز
-
گرفته زبان مرغ گوینده را
خسک بر گذر باد پوینده را
-
تماشا روان باغ بگذاشته
مغان از چمن رخت برداشته
-
به سوهان زده سبلت آفتاب
چو سوهان پر از چین شده روی آب
-
تهی مانده باغ از رخ دلکشان
نه از بلبل آوا نه از گل نشان
-
زده خار بر هر گلی داغها
نوائی و برگی نه در باغها
-
به هنگام آن برگ ریزان سخت
فرو پژمرید آن کیانی درخت
-
سکندر سهی سرو شاهنشهی
شد از رنج پر، وز سلامت تهی
-
دمه سرد و شه بادم سرد بود
جهانگرد را با جهان گرد بود
-
چو بنیاد دولت به سستی رسید
توانا به ناتندرستی رسید
-
شکسته شد آن مرغ را پر و بال
که جولان زدی در جهان ماه وسال
-
به پژمرد لاله بیفتاد سرو
به چنگال شاهین تبه شد تذرو
-
طبیبان لشگر بزرگان شهر
نشستند برگرد سالار دهر
-
مداوای بیماری انگیختند
ز هر گونه شربت برآمیختند
-
ز قاروره و نبض جستند راز
نشیننده را رفتن آمد فراز
-
طبیب ارچه داند مداوا نمود
چو مدت نماند از مداوا چه سود
-
پژوهش کنان چاره جستند باز
نیامد به کف عمر گم گشته باز
-
به چاره گری نامد آن در به چنگ
که پوینده یابد زمانی درنگ
-
چووقت رحیل آید از رنج و درد
زمانه برآرد بهانه به مرد
-
چنان افشرد روزگارش گلو
که بر مرگ خویش آیدش آرزو
-
سگالش بسی شد در آن رنج و تاب
نیفتاد از آن جمله رایی صواب
-
چراغی که مرگش کند دردمند
هم از روغن خویش یابد گزند
-
هر آن میوه ای کو بود دردناک
هم از جنبش خود درافتد به خاک
-
پزشکی که او چاره جان کند
چو درمانده بیند چه درمان کند
-
شناسنده حرف نه تخت نیل
حساب فلک راند بر تخت و میل
-
رخ طالع اصل بی نور یافت
نظرهای سعدان ازاو دور یافت
-
ندید از مدارای هیچ اختری
در آزرم هیلاج یاریگری
-
چو دید اختران را دل اندر هراس
هراسنده شد مرد اخترشناس
-
چو اسکندر آیینه در پیش داشت
نظر در تنومندی خویش داشت
-
تنی دید چون موی بگداخته
گریزنده جانی به لب تاخته
-
نه در طبع نیرو نه در تن توان
خمیده شده زاد سرو جوان
-
چو شمع از جدا گشتن جان و تن
به صد دیده بگریست بر خویشتن
-
طلب کرد یاران دمساز را
به صحرا نهاد از دل آن راز را
-
که کشتی درآمد به گرداب تنگ
دهن باز کرد آن دمنده نهنگ
-
خروش رحیل آمد از کوچگاه
به نخجیر خواهد شدن مهد شاه
-
فلک پیش ازین برمن آسوده گشت
به آسایشم داشت بر کوه و دشت
-
به کینه کند درمن اکنون نگاه
همان مهربانی شد از مهر و ماه
-
چنان بر من آشفته شد روزگار
که ره ناورم سوی سامان کار
-
چه تدبیر سازم که چرخ بلند
کلاه مرا در سر آرد کمند
-
کجا خازن لشگر و گنج من
به رشوت مگر کم کند رنج من
-
کجا لشگرم تا به شمشیر تیز
دهند این تبش را ز جانم گریز
-
سکندر منم خسرو دیو بند
خداوند شمشیر و تخت بلند
-
کمر بسته و تیغ برداشته
یکی گوش ناسفته نگذاشته
-
به طوفان شمشیر زهر آب خورد
زدریای قلزم برآورده گرد
-
بسی خرد را کرده از خود بزرگ
بسی گوسفندان رهانده ز گرگ
-
شکسته بسی را بهم بسته ام
بسی بسته را نیز بشکسته ام
-
ستم را به شفقت بدل کرده نیز
بسا مشکلی را که حل کرده نیز
-
ز قنوج تا قلزم و قیروان
چو میغی روان بود تیغم روان
-
چو مرگ آمد آن تیغ زنجیر شد
نه زنجیر دام گلوگیر شد
-
نبشتم بسی کوه و دریا و دشت
کز آنسان کسی در نداند نبشت
-
به دارای دولت سرافراختم
ز دارا به دولت سرانداختم
-
زدم گردن فور قتال را
گرفتم به چین جای چیپال را
-
ز قابیل و هابیل کین خواستم
ز ناسک به منسک ره آراستم
-
فرو شستم از ملک رسم مجوس
برآوردم آتش ز دریای روس
-
شدم بر سر تخت جمشید وار
ز گنج فریدون گشادم حصار
-
برانداختم دخمه عاد را
گشادم در قصر شداد را
-
سراندیب را کار برهم زدم
قدم بر قدمگاه آدم زدم
-
خبر دادم از رستم و لخت او
هم از جام کیخسرو و تخت او
-
ز مشرق به مغرب رساندم نوند
همان سد یاجوج کردم بلند
-
به قدس آوریدم چو آدم نشست
زدم نیز در حلقه کعبه دست
-
ز ظلمات مشعل برافروختم
به ظلم جهان تخته بردوختم
-
به بازی نیندوختم هیچ نام
به غفلت نپرداختم هیچ گام
-
بهرجا که رفتن بسیچیده ام
سر از داد و دانش نپیچیده ام
-
هوایی کزو سنگ خارا گداخت
چو نیروی تن بود با ما بساخت
-
کنون در شبستان خز و پرند
چو نیرو نماندم شدم دردمند
-
سرآمد به بالین چو تن گشت سست
نپاید به بالین سر تندرست
-
سیه تا سیه دیدم این کارگاه
زریگ سیه تا به آب سیاه
-
گرم بازپرسی که چون بوده ام
نمایم که یک دم نپیموده ام
-
بدان طفل یک روزه مانم که مرد
ندیده جهان را همی جان سپرد
-
جهان جمله دیدم ز بالا و زیر
هنوزم نشد دیده از دید سیر
-
نه این سی و شش گر بود سی هزار
همین نکته گویم سرانجام کار
-
گشادم در رازهای سپهر
هم از ماه دادم نشان هم ز مهر
-
جهان دیدگان را شدم حق شناس
جهان آفرین را نمودم سپاس
-
نبردم به سر عمر در غافلی
مگر در هنرمندی و عاقلی
-
زهر دانشی دفتری خوانده ام
چو مرگ آمد آنجا فرومانده ام
-
گشادم در هر ستمکاره ای
ندانم در مرگ را چاره ای
-
بجز مرگ هر مشکلی را که هست
به چاره گری چاره آمد به دست
-
کجا رفته اند آن حکیمان پاک
که زر می فشاندم برایشان چو خاک
-
بیایید گو خاک را زر کنید
مداوای جان سکندر کنید
-
ارسطو کجا تا به فرهنگ و رای
برونم جهاند ازین تنگنای
-
بلیناس کو تا به افسونگری
کند چاره جان اسکندری
-
کجا شد فلاطون پرهیزگار
مگر نکته ای با من آرد به کار
-
نمودار والیس دانا کجاست
بداند مگر کین گزند از چه خاست
-
بخوانید سقراط فرزانه را
گشاید مگر قفل این خانه را
-
دو اسبه به هرمس فرستید کس
مگر شاه را دل دهد یک نفس
-
برید این حکایت به فرفوریوس
مگر باز خرد مرا زین فسوس
-
دگر باره گفت این سخن هست باد
درین درد از ایزد توان کرد یاد
-
ز رنجم در آسایش آرد مگر
براین خاک بخشایش آرد مگر
-
نگیرد کسم دست و نارد به یاد
بدین بی کسی در جهان کس مباد
-
چو گشت آسمانم چنین گوش پیچ
نباید برآوردن آواز هیچ
-
ز خاکی که سر برگرفتم نخست
همان خاک را بایدم باز جست
-
از آن پیش که افتم در آن آبکند
سپر بر سر آب خواهم فکند
-
ز مادر برهنه رسیدم فراز
برهنه به خاکم سپارند باز
-
سبک بار زادم گران چون شرم
چنان کامدم به که بیرون شوم
-
یکی مرغ برکوه بنشست و خاست
چه افزود بر کوه بازو چه کاست
-
من آن مرغم و مملکت کوه من
چو رفتم جهان را چه اندوه من
-
بسی چون مرا زاد و هم زود کشت
که نفرین براین دایه گوژپشت
-
زمن گرچه دیدند شفقت بسی
ستم نیز هم دیده باشد کسی
-
حلالم کنید ار ستم کرده ام
ستمگر کشی نیز هم کرده ام
-
چو مشگین سریرم درآید به خاک
به مشکوی پاکان برد جان پاک
-
بجای غباری که بر سر کنید
به آمرزش من زبان تر کنید
-
بگفت این و چون کس ندادش جواب
فرو خفت و بی خویشتن شد به خواب
وصیت نامه اسکندر
نظامی
https://www.sherfarsi.ir/nezami/وصیت-نامه-اسکندر
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(57000 تومان)
لطفا برای دریافت
معنی (بازگردانی)
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(57000 تومان)
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(57000 تومان)
لطفا برای دریافت
معنی (بازگردانی)
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(57000 تومان)