-
بیا ساقی از شادی نوش و ناز
یکی شربت آمیز عاشق نواز
-
به تشنه ده آن شربت دل فریب
که تشنه ز شربت ندارد شکیب
-
***
-
***
-
***
-
سپندی بیار ای جهان دیده پیر
بر آتش فشان در شبستان میر
-
که چشمک زنان پیشه ای میکنم
ز چشم بد اندیشه ای میکنم
-
ولیکن چو میسوزم از دل سپند
به من چشم بد چون رساند گزند
-
خطرهای رهزن درین ره بسیست
کسی کاین نداند چه فارغ کسیست
-
چه عمریست کوراز چندین خطر
به افسونگری برد باید بسر
-
به ار پای ازین پایه بیرون نهم
نهنبن برین دیک پر خون نهم
-
گزارنده داستانهای پیش
چنین گوید از پیش عهدان خویش
-
که چون دین دهقان بر آتش نشست
بمرد آتش و سوخت آتش پرست
-
سکندر بفرمود که ایرانیان
گشایند از آتش پرستی میان
-
همان دین دیرینه را نو کنند
گرایش سوی دین خسرو کنند
-
مغان را به آتش سپارند رخت
برآتشکده کار گیرند سخت
-
چنان بود رسم اندران روزگار
که باشد در آتشگه آموزگار
-
کند گنجهائی در او پای بست
نباشد کسی را بدان گنج دست
-
توانگر که میراث خواری نداشت
بر آتشکده مال خود را گذاشت
-
بدان رسم کافاق را رنج بود
هر آتشکده خانه گنج بود
-
سکندر چو کرد آن بناها خراب
روان کرد گنجی چو دریای آب
-
بر آتش گهی کو گذر داشتی
بنا کندی آن گنج برداشتی
-
دگر عادت آن بود کاتش پرست
همه ساله با نوعروسان نشست
-
به نوروز جمشید و جشن سده
که نو گشتی آیین آتشکده
-
ز هر سو عروسان نادیده شوی
ز خانه برون تاختندی به کوی
-
رخ آراسته دستها در نگار
به شادی دویدندی از هر کنار
-
مغانه می لعل برداشته
به باد مغان گردن افراشته
-
ز برزین دهقان و افسون زند
برآورده دودی به چرخ بلند
-
همه کارشان شوخی و دلبری
گه افسانه گوئی گه افسونگری
-
جز افسون چراغی نیفروختند
جز افسانه چیزی نیاموختند
-
فرو هشته گیسو شکن در شکن
یکی پای کوب و یکی دست زن
-
چو سرو سهی دسته گل به دست
سهی سرو زیبا بود گل پرست
-
سرسال کز گنبد تیز رو
شعار جهان را شدی روز نو
-
یکی روزشان بودی از کوه و کاخ
به کام دل خویش میدان فراخ
-
جدا هر یکی بزمی آراستی
وز آنجابسی فتنه برخاستی
-
چو یکرشته شد عقد شاهنشهی
شد از فتنه بازار عالم تهی
-
به یک تاجور تخت باشد بلند
چو افزون بود ملک یابد گزند
-
یکی تاجور بهتر از سد بود
که باران چو بسیار شد بد بود
-
چنان داد فرمان شه نیک رای
که رسم مغان کس نیارد بجای
-
گرامی عروسان پوشیده روی
به مادر نمایند رخ یا به شوی
-
همه نقش نیرنگها پاره کرد
مغان را ز میخانه آواره کرد
-
جهان را ز دینهای آلوده شست
نگهداشت بر خلق دین درست
-
به ایران زمین از چنان پشتیی
نماند آتش هیچ زردشتیی
-
دگر زان مجوسان گنجینه سنج
به آتشکده کس نیاکند گنج
-
همان نازنینان گلنار چهر
ز گلزار آتش بریدند مهر
-
چو شاه از جهان رسم آتش زدود
برآورد ز آتش پرستنده دود
-
بفرمود تا مردم روزگار
جز ایزد پرستی ندارند کار
-
به دین حنیفی پناه آورند
همه پشت بر مهر و ماه آورند
-
چو شد ملک در ملک آن ملک بخش
به میدان فراخی روان کرد رخش
-
به فرخندگی فتح را گشت جفت
بدان گونه کان نغز گوینده گفت
-
وگر بایدت تا به حکم نوی
دگرگونه رمزی ز من بشنوی
-
برار آن کهن پنبه ها را ز گوش
که دیبای نو را کند ژنده پوش
-
بر آنگونه کز چند بیدار مغز
شنیدم درین شیوه گفتار نغز
-
بسی نیز تاریخها داشتم
یکی حرف ناخوانده نگذاشتم
-
بهم کردم آن گنج آکنده را
ورق پاره های پراکنده را
-
از آن کیمیاهای پوشیده حرف
برانگیختم گنجدانی شگرف
-
همان پارسی گوی دانای پیر
چینن گفت و شد گفت او دلپذیر
-
که چون شه ز دارا ستد تاج و تخت
ز پرگار موصل برون برد رخت
-
چو زهره به بابل درآمد نخست
ز هاروتیان خاک آن بوم شست
-
بفرمود تا آتش موبدی
کشند از هنرمندی و بخردی
-
فسون نامه زند را تر کنند
وگرنه به زندان دفتر کنند
-
براه نیا خلق را ره نمود
تف و دود آتش ز دلها زدود
-
وز آنجا به تدبیر آزادگان
درآمد سوی آذر آبادگان
-
بهر جا که او آتشی دید چست
هم آتش فرو کشت و هم زند شست
-
در آن خطه بود آتشی سنگ بست
که خواندی خودی سوزش آتش پرست
-
صدش هیربد بود با طوق زر
به آتش پرستی گره بر کمر
-
بفرمود کان آتش دیر سال
بکشتند و کردند یکسر زکال
-
چو آتش فرو کشت از آن جایگاه
روان کرد سوی سپاهان سپاه
-
بدان نازنین شهر آراسته
که با خوش دلی بود و با خواسته
-
دل تاجور شادمانی گرفت
به شادی پی کامرانی گرفت
-
بسی آتش هیربد را بکشت
بسی هیربد را دوتا کرد پشت
-
بهاری کهن بود چینی نگار
بسی خوشتر از باغ در نوبهار
-
به آیین زردشت و رسم مجوس
به خدمت در آن خانه چندین عروس
-
همه آفت دیده و آشوب دل
ز گل شان فرو رفته در پا به گل
-
در او دختری جادو از نسل سام
پدر کرده آذر همایونش نام
-
چو برخواندی افسونی آن دل فریب
ز دل هوش بردی ز دانا شکیب
-
به هاروتی از زهره دل برده بود
چو هاروت صد پیش او مرده بود
-
سکندر چو فرمود کردن شتاب
بدان خانه تا خانه گردد خراب
-
زن جادو از هیکل خویشتن
نمود اژدهائی بدان انجمن
-
چو دیدند خلق آتشین اژدها
دل خویش کردند از آتش رها
-
ز بیم وی افتادن و خیزان شدند
به نزد سکندر گریزان شدند
-
که هست اژدهائی در آتشکده
چو قاروره در مردم آتش زده
-
کسی کو بدان اژدها بگذرد
همان ساعتش یا کشد یا خورد
-
شه از راز آن کیمیای نهفت
ز دستور پرسید و دستور گفت
-
بلیناس داند چنین رازها
که صاحب طلسمست بر سازها
-
بلیناس را گفت شاه این خیال
چگونه نماید به مال بدسگال
-
خردمند گفت این چنین پیکری
نداند نمودن جز افسونگری
-
اگر شاه خواهد شتاب آورم
سر اژدها در طناب آورم
-
جهاندار گفت اینت پتیاره ای
برو گر توانی بکن چاره ای
-
خردمند شدسوی آتشکده
سیاه اژدها دید سر بر زده
-
چو آن اژدها در بلیناس دید
ره آبگینه بر الماس دید
-
برانگیخت آن جادوی ناشکیب
بسی جادوئیهای مردم فریب
-
نشد کارگر هیچ در چاره ساز
سوی جادوی خویشتن گشت باز
-
هر آن جادویی کان نشد کارگر
به جادوی خود باز پس کرد سر
-
به چاره گری زیرک هوشمند
فسون فساینده را کرد بند
-
به وقتی که آن طالع آید بدست
کزو جادوئی را دراید شکست
-
بفرمود کارند لختی سداب
برآن اژدها زد چو بر آتش آب
-
به یک شعبده بست بازیش را
تبه کرد نیرنگ سازیش را
-
چو دختر چنان دید کان هوشمند
ز نیرنگ آن سحر بگشاد بند
-
به پایش درافتاد و زنهار خواست
به آزرم شاه جهان بار خواست
-
بلیناس چون روی آن ماه دید
تمنای خود را بدو راه دید
-
بزنهار خویش استواریش داد
ز جادوکشان رستگاریش داد
-
بفرمود تا آتش افروختند
بدان آتش آتشکده سوختند
-
پریروی را برد نزدیک شاه
که این ماه بود اژدهای سیاه
-
زنی کاردانست و بسیار هوش
فلک را به نیرنگ پیچیده گوش
-
ز قعر زمین برکشد چاه را
فرود آرد از آسمان ماه را
-
ز حل را سیاهی بشوید ز روی
شود بر حصاری به یک تار موی
-
به خوبی چگویم پری پیکری
پری را نبوده چنین دختری
-
سر زلفش از چنبر مشگ ناب
رسن کرده بر گردن آفتاب
-
به اقبال شه راه بربستمش
همه نام و ناموس بشکستمش
-
زبون شد درآمد بزنهار من
سزد گر کند خسروش یار من
-
وگر خدمت شاه را درخور است
مرا هم خداوند و هم خواهر است
-
چو شه دید رخسار آن دل فریب
برآراسته ماهی از زر و زیب
-
بلیناس را داد کین رام تست
سزاوار می خوردن جام تست
-
ولیکن مباش ایمن از رنگ او
مشو غافل از مکر و نیرنگ او
-
اگر کژدمی کهربا دم بود
مشو ایمن از وی که کژدم بود
-
بلیناس بر شکر تسلیم شاه
رخ خویش مالید بر خاک راه
-
پریروی را بانوی خانه کرد
پری چند زین گونه دیوانه کرد
-
برآموخت زو جادوئیها تمام
بلیناس جادوش از آن گشت نام
-
اگر جادوئی گر ستاره شناس
ز خود مرگ را برنبندی مراس
ویران کردن اسکندر آتشکده های ایران زمین را
نظامی
https://www.sherfarsi.ir/nezami/ویران-کردن-اسکندر-آتشکده-های-ایران-زمین-را
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(60000 تومان)
لطفا برای دریافت
معنی (بازگردانی)
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(60000 تومان)
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(60000 تومان)
لطفا برای دریافت
معنی (بازگردانی)
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(60000 تومان)
نوروز
- نوروز
- روز نو، روز تازه. روز اول فروردین که رسیدن آفتاب به برج حمل است و ابتداء بهار است.