-
بیا ساقی از خود رهائیم ده
ز رخشنده می روشنائیم ده
-
میی کو ز محنت رهائی دهد
به آزردگان مومیائی دهد
-
***
-
***
-
***
-
سخن سنجی آمد ترازو به دست
درست زر اندود را می شکست
-
تصرف در آن سکه بگذاشتم
کزان سیم در زر خبر داشتم
-
گر انگشت من حرف گیری کند
ندانم کسی کو دبیری کند
-
ولی تا قوی دست شد پشت من
نشد حرف گیر کس انگشت من
-
نبینم به بدخواهی اندر کسی
که من نیز بدخواه دارم بسی
-
ره من همه زهر نوشیدنست
هنر جستم و عیب پوشیدنست
-
بدان ره که خود را نمودم نخست
قدم داشتم تابه آخر درست
-
دباغت چنان دادم این چرم را
که برتابد آسیب و آزرم را
-
چنان خواهم از پاک پروردگار
کزین ره نگردم سرانجام کار
-
***
-
گزارای نقش گزارش پذیر
که نقش از گزارش ندارد گزیر
-
چنین نقش بندد که چون شاه روم
به ملک جهان نقش برزد به موم
-
ولایت ز عدلش پر آوازه گشت
بدو تاج و تخت پدر تازه گشت
-
همان رسمها کز پدر دیده بود
نمود آنچه رایش پسندیده بود
-
همان عهد دیرینه برجای داشت
علمهای پیشینه بر پای داشت
-
به دارا همان گنج زر می سپرد
بران عهد پیشینه پی می فشرد
-
ز فرمانبران ملک فیلقوس
نشد کس در آن شغل با وی شموش
-
که بود از پدر دوست انگیزتر
به دشمن کشی تیغ او تیزتر
-
چنان شد که با زور بازوی او
نچربید کس در ترازوی او
-
چو در زور پیچیدی اندام را
گره برزدی گوش ضرغام را
-
کباده ز چرخه کمان ساختی
بهر گشتنی تیری انداختی
-
به نخجیر گه شیری کردی شکار
ز گور و گوزنش نرفتی شمار
-
ربود از دلیران تواناتری
سر زیرکان شد به داناتری
-
چو خطش قلم راند بر آفتاب
یکی جدول انگیخت از مشک ناب
-
فلک زان خط جدول انگیخته
سواد حبش را ورق ریخته
-
حساب جهانگیری آورد پیش
جهان را زبون دید در دست خویش
-
همش هوش دل بود و هم زوردست
بدین هر دو بر تخت شاید نشست
-
به هر کاری کو جست نام آوری
در آن کار دادش فلک یاوری
-
همه روم از آن سرو نوخاسته
به ریحان سرسبزی آراسته
-
ازو بسته نقشی به هر خانه ای
رسیده به هر کشور افسانه ای
-
گهی راز با انجمن می نهاد
گه از راز انجم گره می گشاد
-
به انبوه می با جوانان گرفت
به خلوت پی کار دانان گرفت
-
نه آن کرد با مردم از مردمی
که آید در اندیشه آدمی
-
به آزردن کس نیاورد رای
برون از خط عدل ننهاد پای
-
به بازارگانان رها کرد باج
نجست از مقیمان شهری خراج
-
ز دیوان دهقان قلم برگرفت
به بی مایگان هم درم درگرفت
-
عمارت همی کرد و زر می فشاند
همه خار می کند و گل می نشاند
-
به هر ناحیت نام داغش کشید
به مصر و حبس بوی باغش کشید
-
گشاده دو دستش چو روشن درخش
یکی تیغ زن شد یکی تاج بخش
-
ترازو خود آن به که دارد دو سر
یکی جای آهن یکی جای زر
-
هر آن کار اقبال را درخورست
به آهن چو آهن به زر چون زرست
-
چنان دادگر شد که هر مرز و بوم
زدی داستان کای خوشا مرز روم
-
ارسطو که دستور درگاه بود
به هر نیک و بد محرم شاه بود
-
سکندر به تدبیر دانا وزیر
به کم روزگاری شد آفاق گیر
-
وزیری چنین شهریاری چنان
جهان چون نگیرد قراری چنان
-
همه کار شاهان گیتی نکوه
ز رای وزیران پذیرد شکوه
-
ملک شاه و محمود و نوشیروان
که بردند گوی از همه خسروان
-
پذیرای پند وزیران شدند
که از جمله دور گیران شدند
-
شه ما که بدخواه را کرد خرد
برای وزیر از جهان گوی برد
-
مرا و تو را گه شود پای سست
تن شاه باید که ماند درست
-
مبادا که شه را رسد پای لغز
که گردد سر ملک شوریده مغز
-
چو باشد کند چشم بد بازیی
کند دیو بافتنه دم سازیی
-
جهان دادخواهست و شه دادگیر
ز داور نباشد جهان را گزیر
-
جهان را به صاحب جهان نور باد
وزین داوری چشم بد دور باد
پادشاهی اسکندر به جای پدر
نظامی
https://www.sherfarsi.ir/nezami/پادشاهی-اسکندر-به-جای-پدر
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(29500 تومان)
لطفا برای دریافت
معنی (بازگردانی)
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(29500 تومان)
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(29500 تومان)
لطفا برای دریافت
معنی (بازگردانی)
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(29500 تومان)