-
-
گفت با زنجیر در زندان شبی دیوانه ای
عاقلان پیداست کز دیوانگان ترسیده اند
-
شبی در زندان، دیوانهای به زنجیر گفت: معلوم است که عاقلان از دیوانگان ترسیدهاند.
-
-
-
من بدین زنجیر ارزیدم که بستندم بپای
کاش میپرسید کس کایشان بچند ارزیده اند
-
من ارزش این زنجیری که با آن پایم را بستهاند، دارم. ای کاش کسی از آنها میپرسید که آنها چقدر ارزش دارند؟
-
-
-
دوش سنگی چند پنهان کردم اندر آستین
ای عجب آن سنگها را هم ز من دزدیده اند
-
دیشب چند عدد سنگ در آستینم پنهان کردم. عجیب است که آن سنگها را هم از من دزدیدهاند.
-
-
-
سنگ میدزدند از دیوانه با این عقل و رای
مبحث فهمیدنیها را چنین فهمیده اند
-
با این همه عقل و فکری که دارند، از دیوانهای سنگ میدزدند. مطالب فهمیدنی را اینگونه درک کردهاند.
-
-
-
عاقلان با این کیاست عقل دوراندیش را
در ترازوی چو من دیوانه ای سنجیده اند
-
عاقلان با این عقل و تدبیر، عقل آینده نگر را با ترازویی مانند من اندازهگیری کردهاند.
-
-
-
از برای دیدن من بارها گشتند جمع
عاقلند آری چو من دیوانه کمتر دیده اند
-
بارها برای دیدن من جمع شدند. آره دیگه! عاقل هستند. دیوانهای مثل من را زیاد ندیدهاند.
-
-
-
جمله را دیوانه نامیدم چو بگشودند در
گر بدست ایشان بدین نامم چرا نامیده اند
-
هنگامی که در را باز کردند، همهشان را دیوانه خطاب کردم. اگر این کار بد است، پس چرا آنها من را با این نام صدا زدند؟
-
-
-
کرده اند از بیهشی بر خواندن من خنده ها
خویشتن در هر مکان و هر گذر رقصیده اند
-
از کم عقلیشان به آواز خواندن من بارها خندیدهاند. خودشان در هر مکان و هر گذری، رقصیدهاند.
-
-
-
من یکی آئینه ام کاندر من این دیوانگان
خویشتن را دیده و بر خویشتن خندیده اند
-
من مثل یک آینه هستم که این دیوانگان خودشان را در آن دیدهاند و به خودشان خندیدهاند.
-
-
-
آب صاف از جوی نوشیدم مرا خواندند پست
گر چه خود خون یتیم و پیرزن نوشیده اند
-
از جوی، آب زلال نوشیدم. من را پست نامیدند. اگرچه خودشان خون یتیم و پیرزن نوشیدهاند
-
-
-
خالی از عقلند سرهائی که سنگ ما شکست
این گناه از سنگ بود از من چرا رنجیده اند
-
سرهایی که سنگ ما آنها را شکست، عقل نداشتند. این گناه سنگ بود که سرشان را شکست، چرا از دست من ناراحت شدهاند؟
-
-
-
به که از من باز بستانند و زحمت کم کنند
غیر ازین زنجیر گر چیزی بمن بخشیده اند
-
بهتر که از من پس بگیرند و زحمت من را کم کنند. مگر غیر از این زنجیر چیز دیگری هم به من دادهاند؟
-
-
-
سنگ در دامن نهندم تا در اندازم بخلق
ریسمان خویش را با دست من تابیده اند
-
سنگ در دامان من میگذارند تا به مردم پرتاب کنم. ریسمان خودشان را با دست من ریسیدهاند.
-
-
-
هیچ پرسش را نخواهم گفت زینساعت جواب
زانکه از من خیره و بیهوده بس پرسیده اند
-
از این ساعت به بعد، به هیچ سوالی جواب نخواهم داد. چرا که گستاخانه و بیهوده از من بسیار سوال کردهاند.
-
-
-
چوب دستی را نهفتم دوش زیر بوریا
از سحر تا شامگاهان از پیش گردیده اند
-
دیشب، چوبدستی را در زیر حصیر پنهان کردم. از سحر تا شب، از پیش من فراریاند.
-
-
-
ما نمیپوشیم عیب خویش اما دیگران
عیبها دارند و از ما جمله را پوشیده اند
-
ما عیب خودمان را پنهان نمیکنیم اما دیگران عیبهایی دارند و از همه ما پنهان کردهاند.
-
-
-
ننگها دیدیم اندر دفتر و طومارشان
دفتر و طومار ما را زان سبب پیچیده اند
-
چیزهای ننگ و عاری در دفتر و طومار زندگیشان دیدیم. به این خاطر است که دفتر و طومار ما را اینگونه پیچیدهاند.
-
-
-
ما سبکساریم از لغزیدن ما چاره نیست
عاقلان با این گرانسنگی چرا لغزیده اند
-
ما کم عقل هستیم و ناچارا اشتباه میکنیم. عاقلان با این عقل زیادشان، چرا اشتباه کردهاند؟
-
دیوانه و زنجیر
پروین
https://www.sherfarsi.ir/parvin/دیوانه-زنجیر
