-
جدی هر شب بفکر بازئی چند
بمن میکرد چشم اندازئی چند
-
ثوابت قصه ها کردند تفسیر
کواکب برجها دادند تغییر
-
دگرگون گشت بس روز و مه و سال
مرا جاوید یکسان بود احوال
-
اگر چه کار بر من بود دشوار
بخود دشوار می نشمردمی کار
-
نه دیدم ذره ای از روشنائی
نه با یک ذره کردم آشنائی
-
نه چشمم بود جز با تیرگی رام
نه فرق صبح میدانستم از شام
-
بسی پاکان شدند آلوده دامن
بسی برزیگران را سوخت خرمن
-
بسی برگشت راه و رسم گردون
که پا نگذاشتیم ز اندازه بیرون
-
چو دیدندم چنان در خط تسلیم
مرا بس نکته ها کردند تعلیم
-
بگفتندم ز هر رمزی بیانی
نمودندم ز هر نامی نشانی
-
ببخشیدند چون تابی تمامم
بدخشی لعل بنهادند نامم
-
مرا در دل نهفته پرتوی بود
فروزان مهر آن پرتو بیفزود
-
کمی در اصل من میبود پاکی
شد آن پاکی در آخر تابناکی
-
چو طبعم اقتضای برتری داشت
مرا آن برتری آخر برافراشت
-
نه تاب و ارزش من رایگانی است
سزای رنج قرنی زندگانی است
-
نه هر پاکیزه روئی پاکزاد است
که نسل پاک ز اصل پاک زاد است
-
نه هر کوهی بدامن داشت معدن
نه هر کان نیز دارد لعل روشن
-
یکی غواص درجی گران بود
پر از مشتی شبه دیدش چو بگشود
-
بگو این نکته با گوهر فروشان
که خون خورد و گهر شد سنگ در کان
-
شنیدستم که اندر معدنی تنگ
سخن گفتند با هم گوهر و سنگ
-
چنین پرسید سنگ از لعل رخشان
که از تاب که شد چهرت فروزان
-
بدین پاکیزه روئی از کجائی
که دادت آب و رنگ و روشنائی
-
درین تاریک جا جز تیرگی نیست
بتاریکی درون این روشنی چیست
-
بهر تاب تو بس رخشندگیهاست
در این یک قطره آب زندگیهاست
-
بمعدن من بسی امید راندم
تو گر صد سال من صد قرن ماندم
-
مرا آن پستی دیرینه بر جاست
فروغ پاکی از چهر تو پیداست
-
بدین روشن دلی خورشید تابان
چرا با من تباهی کرد زینسان
-
مرا از تابش هر روزه بگداخت
ترا آخر متاع گوهری ساخت
-
اگر عدل است کار چرخ گردان
چرا من سنگم و تو لعل رخشان
-
نه ما را دایه ایام پرورد
چرا با من چنین با تو چنان کرد
-
مرا نقصان تو را افزونی آموخت
ترا افروخت رخسار و مرا سوخت
-
ترا در هر کناری خواستاریست
مرا سرکوبی از هر رهگذریست
-
ترا هم رنگ و هم ار زندگی هست
مرا زین هر دو چیزی نیست در دست
-
ترا بر افسر شاهان نشانند
مرا هرگز نپرسند و ندانند
-
بود هر گوهری را با تو پیوند
گه انگشتر شوی گاهی گلوبند
-
من اینسان واژگون طالع تو فیروز
تو زینسان دلفروز و من بدین روز
-
بنرمی گفت او را گوهر ناب
جوابی خوبتر از در خوشاب
-
کزان معنی مرا گرم است بازار
که دیدم گرمی خورشید بسیار
-
از آنرو چهره ام را سرخ شد رنگ
که بس خونابه خوردم در دل سنگ
-
از آن ره بخت با من کرد یاری
که در سختی نمودم استواری
-
به اختر زنگی شب راز میگفت
سپهر آن راز با من باز میگفت
-
ثریا کرد با من تیغ بازی
عطارد تا سحر افسانه سازی
-
زحل با آنهمه خونخواری و خشم
مرا میدید و خون میریخت از چشم
-
فلک بر نیت من خنده میکرد
مرا زین آرزو شرمنده می کرد
-
سهیلم رنجها میداد پنهان
بفکرم رشکها میبرد کیهان
-
نشستی ژاله ای هر گه بکهسار
بدوش من گرانتر میشدی بار
-
چنانم میفشردی خاره و سنگ
که خونم موج میزد در دل تنگ
-
نه پیدا بود روز اینجا نه روزن
نه راه و رخنه ای بر کوه و برزن
-
بدان درماندگی بودم گرفتار
که باشد نقطه اندر حصن پرگار
-
گهی گیتی ز برفم جامه پوشید
گهی سیلم بگوش اندر خروشید
-
زبونیها ز خاک و آب دیدم
ز مهر و ماه منت ها کشیدم
گوهر و سنگ
پروین
https://www.sherfarsi.ir/parvin/گوهر-سنگ
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(25500 تومان)
لطفا برای دریافت
معنی (بازگردانی)
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(25500 تومان)
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(25500 تومان)
لطفا برای دریافت
معنی (بازگردانی)
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(25500 تومان)
