-
آن را که میسر نشود صبر و قناعت
باید که ببندد کمر خدمت و طاعت
-
چون دوست گرفتی چه غم از دشمن خون خوار
گو بوق ملامت بزن و کوس شناعت
-
گر خود همه بیداد کند هیچ مگویید
تعذیب دلارام به از ذل شفاعت
-
از هر چه تو گویی به قناعت بشکیبم
امکان شکیب از تو محالست و قناعت
-
گر نسخه روی تو به بازار برآرند
نقاش ببندد در دکان صناعت
-
جان بر کف دست آمده تا روی تو بیند
خود شرم نمی آیدش از ننگ بضاعت
-
دریاب دمی صحبت یاری که دگربار
چون رفت نیاید به کمند آن دم و ساعت
-
انصاف نباشد که من خسته رنجور
پروانه او باشم و او شمع جماعت
-
لیکن چه توان کرد که قوت نتوان کرد
با گردش ایام به بازوی شجاعت
-
دل در هوست خون شد و جان در طلبت سوخت
با این همه سعدی خجل از ننگ بضاعت
آن را که میسر نشود صبر و قناعت
سعدی
https://www.sherfarsi.ir/sadi/آن-را-که-میسر-نشود-صبر-و-قناعت
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(5000 تومان)
لطفا برای دریافت
معنی (بازگردانی)
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(5000 تومان)
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(5000 تومان)
لطفا برای دریافت
معنی (بازگردانی)
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(5000 تومان)