-
-
یکی گربه در خانه زال بود
که برگشته ایام و بدحال بود
-
گربهای در خانه پیرزنی زندگی میکرد. این گربه بدبخت و بیچاره و بیمار بود.
-
-
-
دوان شد به مهمان سرای امیر
غلامان سلطان زدندش به تیر
-
گربه به مهمانخانه امیر دوید. نوکران پادشاه او را با تیر زدند.
-
-
-
چکان خونش از استخوان می دوید
همی گفت و از هول جان می دوید
-
از استخوان او خون میریخت. در حالیکه که از ترس جانش، میدوید، میگفت:
-
-
-
اگر جستم از دست این تیر زن
من و موش و ویرانه پیرزن
-
اگر توانستم از دست این تیرانداز رهایی پیدا کنم، به موش و خرابهی پیرزن قناعت خواهم کرد.
-
-
-
نیرزد عسل جان من زخم نیش
قناعت نکوتر به دوشاب خویش
-
ای عزیز من! عسل ارزش زخم خوردن از نیش (زنبور) را ندارد. بهتر است به شیرهای که داری، قناعت کنی (و از عسل چشم پوشی نمایی)
-
-
-
خداوند از آن بنده خرسند نیست
که راضی به قسم خداوند نیست
-
پروردگار از بندهای که به روزی و سرنوشت و قسمت خودش قانع نباشد، راضی نیست.
-
باب ششم در قناعت حکایت دهم
سعدی
https://www.sherfarsi.ir/sadi/باب-ششم-در-قناعت-حکایت-دهم
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(3000 تومان)
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(3000 تومان)