-
به خشم از ملک بنده ای سربتافت
بفرمود جستن کسش در نیافت
-
چو بازآمد از راه خشم و ستیز
به شمشیر زن گفت خونش بریز
-
به خون تشنه جلاد نامهربان
برون کرد دشنه چو تشنه زبان
-
شنیدم که گفت از دل تنگ ریش
خدایا بحل کردمش خون خویش
-
که پیوسته در نعمت و ناز و نام
در اقبال او بوده ام دوستکام
-
مبادا که فردا به خون منش
بگیرند و خرم شود دشمنش
-
ملک را چو گفت وی آمد به گوش
دگر دیگ خشمش نیاورد جوش
-
بسی بر سرش داد و بر دیده بوس
خداوند رایت شد و طبل و کوس
-
به رفق از چنان سهمگن جایگاه
رسانید دهرش بدان پایگاه
-
غرض زین حدیث آن که گفتار نرم
چو آب است بر آتش مرد گرم
-
تواضع کن ای دوست با خصم تند
که نرمی کند تیغ برنده کند
-
نبینی که در معرض تیغ و تیر
بپوشند خفتان صد تو حریر
باب چهارم در تواضع حکایت شانزدهم
سعدی
https://www.sherfarsi.ir/sadi/باب-چهارم-در-تواضع-حکایت-شانزدهم
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(6000 تومان)
لطفا برای دریافت
معنی (بازگردانی)
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(6000 تومان)
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(6000 تومان)
لطفا برای دریافت
معنی (بازگردانی)
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(6000 تومان)