-
تا بدین غایت که رفت از من نیامد هیچ کار
راستی باید به بازی صرف کردم روزگار
-
هیچ دست آویزم آن ساعت که ساعت در رسد
نیست الا آنکه بخشایش کند پروردگار
-
بس ملامتها که خواهد برد جان نازنین
روز عرض از دست جور نفس ناپرهیزگار
-
گاه می گویم چه بودی گر نبودی روز حشر
تا نگشتندی بدان در روی نیکان شرمسار
-
باز می گویم نشاید راه نومیدی گرفت
پیش انعامش چه باشد عفو چون من صد هزار
-
سعی تا من می برم هرگز نباشد سودمند
توبه تا من می کنم هرگز نباشد برقرار
-
چشم تدبیرم نمی بیند به تاریکی جهل
جرم بخشایا به توفیقم چراغی پیش دار
-
من که از شرم گنه سر برنمی آرم ز پیش
سر به علیین برآرم گر تو گویی سر برآر
-
گر چه بی فرمانی از حد رفت و تقصیر از حساب
هر چه هستم همچنان هستم به عفو امیدوار
-
یارب از سعدی چه کار آید پسند حضرتت
یا توانایی بده یا ناتوانی در گذار
تا بدین غایت که رفت از من نیامد هیچ کار
سعدی
https://www.sherfarsi.ir/sadi/تا-بدین-غایت-که-رفت-از-من-نیامد-هیچ-کار
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(5000 تومان)
لطفا برای دریافت
معنی (بازگردانی)
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(5000 تومان)
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(5000 تومان)
لطفا برای دریافت
معنی (بازگردانی)
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(5000 تومان)