-
تا خبر دارم از او بی خبر از خویشتنم
با وجودش ز من آواز نیاید که منم
-
پیرهن می بدرم دم به دم از غایت شوق
که وجودم همه او گشت و من این پیرهنم
-
ای رقیب این همه سودا مکن و جنگ مجوی
برکنم دیده که من دیده از او برنکنم
-
خود گرفتم که نگویم که مرا واقعه ایست
دشمن و دوست بدانند قیاس از سخنم
-
در همه شهر فراهم ننشست انجمنی
که نه من در غمش افسانه آن انجمنم
-
برشکست از من و از رنج دلم باک نداشت
من نه آنم که توانم که از او برشکنم
-
گر همین سوز رود با من مسکین در گور
خاک اگر بازکنی سوخته یابی کفنم
-
گر به خون تشنه ای اینک من و سر باکی نیست
که به فتراک تو به زان که بود بر بدنم
-
مرد و زن گر به جفا کردن من برخیزند
گر بگردم ز وفای تو نه مردم که زنم
-
شرط عقلست که مردم بگریزند از تیر
من گر از دست تو باشد مژه بر هم نزنم
-
تا به گفتار درآمد دهن شیرینت
بیم آنست که شوری به جهان درفکنم
-
لب سعدی و دهانت ز کجا تا به کجا
این قدر بس که رود نام لبت بر دهنم
تا خبر دارم از او بی خبر از خویشتنم
سعدی
https://www.sherfarsi.ir/sadi/تا-خبر-دارم-از-او-بی-خبر-از-خویشتنم
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(6000 تومان)
لطفا برای دریافت
معنی (بازگردانی)
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(6000 تومان)
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(6000 تومان)
لطفا برای دریافت
معنی (بازگردانی)
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(6000 تومان)
فتراک
- فِتراک
- ترک بند، تسمه و دوالی که از عقب زین اسب می آویزند و با آن چیزی را به ترک می بندند.