-
تا دست ها کمر نکنی بر میان دوست
بوسی به کام دل ندهی بر دهان دوست
-
دانی حیات کشته شمشیر عشق چیست
سیبی گزیدن از رخ چون بوستان دوست
-
بر ماجرای خسرو و شیرین قلم کشید
شوری که در میان منست و میان دوست
-
خصمی که تیر کافرش اندر غزا نکشت
خونش بریخت ابروی همچون کمان دوست
-
دل رفت و دیده خون شد و جان ضعیف ماند
وان هم برای آن که کنم جان فدای دوست
-
روزی به پای مرکب تازی درافتمش
گر کبر و ناز بازنپیچد عنان دوست
-
هیهات کام من که برآرد در این طلب
این بس که نام من برود بر زبان دوست
-
چون جان سپرد نیست به هر صورتی که هست
در کوی عشق خوشتر و بر آستان دوست
-
با خویشتن همی برم این شوق تا به خاک
وز خاک سر برآرم و پرسم نشان دوست
-
فریاد مردمان همه از دست دشمنست
فریاد سعدی از دل نامهربان دوست
تا دست ها کمر نکنی بر میان دوست
سعدی
https://www.sherfarsi.ir/sadi/تا-دست-ها-کمر-نکنی-بر-میان-دوست
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(5000 تومان)
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(5000 تومان)