-
تو هیچ عهد نبستی که عاقبت نشکستی
مرا بر آتش سوزان نشاندی و ننشستی
-
بنای مهر نمودی که پایدار نماند
مرا به بند ببستی خود از کمند بجستی
-
دلم شکستی و رفتی خلاف شرط مودت
به احتیاط رو اکنون که آبگینه شکستی
-
چراغ چون تو نباشد به هیچ خانه ولیکن
کس این سرای نبندد در این چنین که تو بستی
-
گرم عذاب نمایی به داغ و درد جدایی
شکنجه صبر ندارم بریز خونم و رستی
-
بیا که ما سر هستی و کبریا و رعونت
به زیر پای نهادیم و پای بر سر هستی
-
گرت به گوشه چشمی نظر بود به اسیران
دوای درد من اول که بی گناه بخستی
-
هر آن کست که ببیند روا بود که بگوید
که من بهشت بدیدم به راستی و درستی
-
گرت کسی بپرستد ملامتش نکنم من
تو هم در آینه بنگر که خویشتن بپرستی
-
عجب مدار که سعدی به یاد دوست بنالد
که عشق موجب شوقست و خمر علت مستی
تو هیچ عهد نبستی که عاقبت نشکستی
سعدی
https://www.sherfarsi.ir/sadi/تو-هیچ-عهد-نبستی-که-عاقبت-نشکستی
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(5000 تومان)
لطفا برای دریافت
معنی (بازگردانی)
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(5000 تومان)
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(5000 تومان)
لطفا برای دریافت
معنی (بازگردانی)
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(5000 تومان)