حکایت بایزید بسطامی
سعدی
https://www.sherfarsi.ir/sadi/حکایت-بایزید-بسطامی

لطفا برای دریافت آرایه‌های ادبی این شعر، نشانی صفحه را کنید و مطابق توضیحات این صفحه ثبت نمایید. (10000 تومان)

  1. شنیدم که وقتی سحرگاه عید

    ز گرمابه آمد برون با یزید

    شنیدم که موقع عید، در هنگام سحر، بایزید بسطامی از حمام بیرون آمد.

  2. یکی طشت خاکسترش بی خبر

    فرو ریختند از سرایی به سر

    ناگهان یک طشت پر از خاکستر را از بالای خانه‌ای، روی سر او خالی کردند.

  3. همی گفت شولیده دستار و موی

    کف دست شکرانه مالان به روی

    در حالی که عمامه و موی او ژولیده شده بودند، بایزید به شکرانه نعمت، کف دستش را به صورتش مالید و گفت:

  4. که ای نفس من در خور آتشم

    به خاکستری روی درهم کشم

    «ای نفس! من سزاوار آتش هستم! چرا به خاطر اینکه خاکستری بر من ریخته است، ناراحت باشم؟»

  5. بزرگان نکردند در خود نگاه

    خدا بینی از خویشتن بین مخواه

    بزرگان به خود نگاه نمی‌کردند. خداشناسی را در کسی که خودبین است جستجو نکن!

  6. بزرگی به ناموس و گفتار نیست

    بلندی به دعوی و پندار نیست

    بزرگی به ادعا کردن و حرف زدن نیست. عظمت به ادعا و توهم خود بزرگ بینی، نیست.

  7. تواضع سر رفعت افرازدت

    تکبر به خاک اندر اندازدت

    تواضع باعث سربلندی تو می‌شود. غرور تو را به خاک می‌نشاند.

  8. به گردن فتد سرکش تند خوی

    بلندیت باید بلندی مجوی

    آن کسی سرکش و تندخو است، سرنگون خواهد شد. اگر طالب بزرگی هستی، به دنبال بزرگی نباش!

  9. ز مغرور دنیا ره دین مجوی

    خدا بینی از خویشتن بین مجوی

    از کسی که غرور مال و مقام دنیوی را دارد، راه دینداری را نپرس. از کسی که خودبین است، راه خداشناسی را نپرس!

  10. گرت جاه باید مکن چون خسان

    به چشم حقارت نگه در کسان

    اگر به دنبال بزرگی هستی، همچون انسانهای فرومایه به دیده حقارت به دیگران نگاه نکن.

  11. گمان کی برد مردم هوشمند

    که در سرگرانی است قدر بلند

    انسانهای با هوش، کی خیال می‌کنند که بلندمرتبگی در مغرور بودن است؟

  12. از این نامورتر محلی مجوی

    که خوانند خلقت پسندیده خوی

    چیزی را از این با ارزش‌تر ندان که مردم تو را خوش رفتار خطاب کنند.

  13. نه گر چون تویی بر تو کبر آورد

    بزرگش نبینی به چشم خرد

    مگر اینگونه نیست که اگر شخصی همانند تو، نسبت به تو غرور بورزد، وقتی به چشم عقل به او نگاه کنی، او را بزرگ نمی‌بینی؟

  14. تو نیز ار تکبر کنی همچنان

    نمایی که پیشت تکبر کنان

    تو هم با غرور همان کار را می‌کنی.  تو هم همان تصوری را که مغروران در تو ایجاد می‌کنند، در دیگران ایجاد می‌کنی.

  15. چو استاده ای بر مقامی بلند

    بر افتاده گر هوشمندی مخند

    تو هم اگر عاقل هستی، هنگامی که در جایگاه بزرگی قرار گرفته‌ای، به زیردستان خود نخند.

  16. بسا ایستاده درآمد ز پای

    که افتادگانش گرفتند جای

    چرا که بسیار بودند کسانی که دارای مقام ارجمند بودند ولی از آن مقام ساقط شدند و زیردستان جای آنها را گرفتند.

  17. گرفتم که خود هستی از عیب پاک

    تعنت مکن بر من عیب ناک

    فرض کنیم که تو خودت واقعا هیچ عیبی نداشته باشی، بر من که پر از عیب هستم خرده گیری نکن.

  18. یکی حلقه کعبه دارد به دست

    یکی در خراباتی افتاده مست

    یک نفر پرده‌دار کعبه است. کس دیگری در میخانه از فرط مستی به زمین افتاده است.

  19. گر آن را بخواند که نگذاردش

    وراین را براند که باز آردش

    اگر خدا بخواهد که آن (مست) را به سوی خودش رهنمون کند، چه کسی می‌تواند جلوی او را بگیرد؟ و اگر بخواهد که این (پرده‌دار) را از خودش دور کند، چه کسی می‌تواند او را به سوی خدا برگرداند؟

  20. نه مستظهرست آن به اعمال خویش

    نه این را در توبه بسته ست پیش

    نه آن (پرده‌دار) می‌تواند به اعمال کنونی خود دلگرم باشد و نه در توبه برای این (مست) بسته است.

لطفا برای دریافت آرایه‌های ادبی این شعر، نشانی صفحه را کنید و مطابق توضیحات این صفحه ثبت نمایید. (10000 تومان)

  • با یزید

    بایزید
    بایزید بسطامی
    طیفور پسر عیسی پسر آدم پسر عیسی بن علی بسطامی، بزرگ‌ترین عارف قرن سوم هجری و از بزرگان اهل تصوف است که سال وفات او 261 یا 262 هجری قمری بوده است.
  • دستار

    دستار
    عمامه ، پارچه ای که به دور سر پیچند.
  • شولیده

    شولیده
    پریشان شده و درهم گشته و ژولیده
  • ناموس

    ناموس
    قاعده، دستور، احکام الهی
    ادعا، کبر، خودپسندی
    راز
    آبرو، نیکنامی
    بانگ، صدا
    ریا و ریاکاری
  • رفعت

    رفعت
    بلندی و ارتفاع و افراشتگی
    بزرگی، بزرگواری، سرافرازی
  • خسان

    خس
    خار و خاشاک
    پست و فرومایه
  • تعنت

    تعنت
    خواری و مشقت کسی را خواستن
    عیب جویی کردن از کسی
  • حلقه کعبه

    حلقه کعبه
    دو حلقه نقره‌ای بزرگ که از غزنین آمده، بربالای دو لنگه درکعبه بوده، جاییکه دست به آنها نمی‌رسیده و دو حلقه نقره‌ای کوچکتر دیگر، در محلی پایین‌تر، جاییکه دست به آنها می‌رسیده، نصب بوده است. برای قفل و باز نمودن در کعبه از دوحلقه پایینی استفاده می‌شده
  • مستظهرست

    مستظهر
    یاری خواهنده
    آن که به کسی یا چیزی پشت گرمی پیدا کرده