-
-
شنیدم که وقتی سحرگاه عید
ز گرمابه آمد برون با یزید
-
شنیدم که موقع عید، در هنگام سحر، بایزید بسطامی از حمام بیرون آمد.
-
-
-
یکی طشت خاکسترش بی خبر
فرو ریختند از سرایی به سر
-
ناگهان یک طشت پر از خاکستر را از بالای خانهای، روی سر او خالی کردند.
-
-
-
همی گفت شولیده دستار و موی
کف دست شکرانه مالان به روی
-
در حالی که عمامه و موی او ژولیده شده بودند، بایزید به شکرانه نعمت، کف دستش را به صورتش مالید و گفت:
-
-
-
که ای نفس من در خور آتشم
به خاکستری روی درهم کشم
-
«ای نفس! من سزاوار آتش هستم! چرا به خاطر اینکه خاکستری بر من ریخته است، ناراحت باشم؟»
-
-
-
بزرگان نکردند در خود نگاه
خدا بینی از خویشتن بین مخواه
-
بزرگان به خود نگاه نمیکردند. خداشناسی را در کسی که خودبین است جستجو نکن!
-
-
-
بزرگی به ناموس و گفتار نیست
بلندی به دعوی و پندار نیست
-
بزرگی به ادعا کردن و حرف زدن نیست. عظمت به ادعا و توهم خود بزرگ بینی، نیست.
-
-
-
تواضع سر رفعت افرازدت
تکبر به خاک اندر اندازدت
-
تواضع باعث سربلندی تو میشود. غرور تو را به خاک مینشاند.
-
-
-
به گردن فتد سرکش تند خوی
بلندیت باید بلندی مجوی
-
آن کسی سرکش و تندخو است، سرنگون خواهد شد. اگر طالب بزرگی هستی، به دنبال بزرگی نباش!
-
-
-
ز مغرور دنیا ره دین مجوی
خدا بینی از خویشتن بین مجوی
-
از کسی که غرور مال و مقام دنیوی را دارد، راه دینداری را نپرس. از کسی که خودبین است، راه خداشناسی را نپرس!
-
-
-
گرت جاه باید مکن چون خسان
به چشم حقارت نگه در کسان
-
اگر به دنبال بزرگی هستی، همچون انسانهای فرومایه به دیده حقارت به دیگران نگاه نکن.
-
-
-
گمان کی برد مردم هوشمند
که در سرگرانی است قدر بلند
-
انسانهای با هوش، کی خیال میکنند که بلندمرتبگی در مغرور بودن است؟
-
-
-
از این نامورتر محلی مجوی
که خوانند خلقت پسندیده خوی
-
چیزی را از این با ارزشتر ندان که مردم تو را خوش رفتار خطاب کنند.
-
-
-
نه گر چون تویی بر تو کبر آورد
بزرگش نبینی به چشم خرد
-
مگر اینگونه نیست که اگر شخصی همانند تو، نسبت به تو غرور بورزد، وقتی به چشم عقل به او نگاه کنی، او را بزرگ نمیبینی؟
-
-
-
تو نیز ار تکبر کنی همچنان
نمایی که پیشت تکبر کنان
-
تو هم با غرور همان کار را میکنی. تو هم همان تصوری را که مغروران در تو ایجاد میکنند، در دیگران ایجاد میکنی.
-
-
-
چو استاده ای بر مقامی بلند
بر افتاده گر هوشمندی مخند
-
تو هم اگر عاقل هستی، هنگامی که در جایگاه بزرگی قرار گرفتهای، به زیردستان خود نخند.
-
-
-
بسا ایستاده درآمد ز پای
که افتادگانش گرفتند جای
-
چرا که بسیار بودند کسانی که دارای مقام ارجمند بودند ولی از آن مقام ساقط شدند و زیردستان جای آنها را گرفتند.
-
-
-
گرفتم که خود هستی از عیب پاک
تعنت مکن بر من عیب ناک
-
فرض کنیم که تو خودت واقعا هیچ عیبی نداشته باشی، بر من که پر از عیب هستم خرده گیری نکن.
-
-
-
یکی حلقه کعبه دارد به دست
یکی در خراباتی افتاده مست
-
یک نفر پردهدار کعبه است. کس دیگری در میخانه از فرط مستی به زمین افتاده است.
-
-
-
گر آن را بخواند که نگذاردش
وراین را براند که باز آردش
-
اگر خدا بخواهد که آن (مست) را به سوی خودش رهنمون کند، چه کسی میتواند جلوی او را بگیرد؟ و اگر بخواهد که این (پردهدار) را از خودش دور کند، چه کسی میتواند او را به سوی خدا برگرداند؟
-
-
-
نه مستظهرست آن به اعمال خویش
نه این را در توبه بسته ست پیش
-
نه آن (پردهدار) میتواند به اعمال کنونی خود دلگرم باشد و نه در توبه برای این (مست) بسته است.
-
حکایت بایزید بسطامی
سعدی
https://www.sherfarsi.ir/sadi/حکایت-بایزید-بسطامی
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(10000 تومان)
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(10000 تومان)
با یزید
- بایزید
- بایزید بسطامی
- طیفور پسر عیسی پسر آدم پسر عیسی بن علی بسطامی، بزرگترین عارف قرن سوم هجری و از بزرگان اهل تصوف است که سال وفات او 261 یا 262 هجری قمری بوده است.
دستار
- دستار
- عمامه ، پارچه ای که به دور سر پیچند.
شولیده
- شولیده
- پریشان شده و درهم گشته و ژولیده
ناموس
- ناموس
- قاعده، دستور، احکام الهی
- ادعا، کبر، خودپسندی
- راز
- آبرو، نیکنامی
- بانگ، صدا
- ریا و ریاکاری
رفعت
- رفعت
- بلندی و ارتفاع و افراشتگی
- بزرگی، بزرگواری، سرافرازی
به گردن فتد
- به گردن افتادن
- واژگون شدن . سرنگون گشتن
خسان
- خس
- خار و خاشاک
- پست و فرومایه
سرگرانی
- سرگرانی
- تکبر، غرور
تعنت
- تعنت
- خواری و مشقت کسی را خواستن
- عیب جویی کردن از کسی
حلقه کعبه
- حلقه کعبه
- دو حلقه نقرهای بزرگ که از غزنین آمده، بربالای دو لنگه درکعبه بوده، جاییکه دست به آنها نمیرسیده و دو حلقه نقرهای کوچکتر دیگر، در محلی پایینتر، جاییکه دست به آنها میرسیده، نصب بوده است. برای قفل و باز نمودن در کعبه از دوحلقه پایینی استفاده میشده
مستظهرست
- مستظهر
- یاری خواهنده
- آن که به کسی یا چیزی پشت گرمی پیدا کرده