-
ز ویرانه عارفی ژنده پوش
یکی را نباح سگ آمد به گوش
-
به دل گفت کوی سگ این جا چراست
درآمد که درویش صالح کجاست
-
نشان سگ از پیش و از پس ندید
بجز عارف آن جا دگر کس ندید
-
خجل بازگردیدن آغاز کرد
که شرم آمدش بحث آن راز کرد
-
شنید از درون عارف آواز پای
هلا گفت بر در چه پایی درآی
-
نپنداری ای دیده روشنم
کز ایدر سگ آواز کرد این منم
-
چو دیدم که بیچارگی می خرد
نهادم ز سر کبر و رای و خرد
-
چو سگ بر درش بانگ کردم بسی
که مسکین تر از سگ ندیدم کسی
-
چو خواهی که در قدر والا رسی
ز شیب تواضع به بالا رسی
-
در این حضرت آنان گرفتند صدر
که خود را فروتر نهادند قدر
-
چو سیل اندر آمد به هول و نهیب
فتاد از بلندی به سر در نشیب
-
چو شبنم بیفتاد مسکین و خرد
به مهر آسمانش به عیوق برد
حکایت در معنی تواضع و نیازمندی
سعدی
https://www.sherfarsi.ir/sadi/حکایت-در-معنی-تواضع-و-نیازمندی
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(6000 تومان)
لطفا برای دریافت
معنی (بازگردانی)
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(6000 تومان)
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(6000 تومان)
لطفا برای دریافت
معنی (بازگردانی)
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(6000 تومان)