حکایت زاهد و بربط زن
سعدی
https://www.sherfarsi.ir/sadi/حکایت-زاهد-و-بربط-زن

  1. یکی بربطی در بغل داشت مست

    به شب در سر پارسایی شکست

    یک نفر مست، بربط (نوعی ساز موسیقی) در زیر بغل داشت و شبانهنگام آن را بر سر پارسایی کوبید و شکست.

  2. چو روز آمد آن نیکمرد سلیم

    بر سنگدل برد یک مشت سیم

    هنگامی که روز شد، آن پارسای عاقل، یک مشت سکه نقره برای آن مست سنگدل برد.

  3. که دوشینه معذور بودی و مست

    تو را و مرا بربط و سر شکست

    به او گفت که تو دیشب مست بودی و معذور (بدلیل مستی، حال خود را نمی‌فهمیدی و بنابراین عذرت پذیرفته است). بربط تو شکست و سر من هم شکست.

  4. مرا به شد آن زخم و برخاست بیم

    تو را به نخواهد شد الا به سیم

    آن زخمی که بر سر من ایجاد شده بود، بهبود یافت و خطر از سر من رد شد. اما بربط تو خوب نمی‌شود مگر با پول

  5. از این دوستان خدا بر سرند

    که از خلق بسیار بر سر خورند

    از این رو دوستان خدا سرور هستند که از خلق خدا زیاد توسری می‌خورند.

  • بربطی-بربط

    عود
    بربط
    از سازهای زهی شبیه به تار با کاسه‌ای بزرگ‌تر و دسته‌ای کوتاه‌تر. از آن جهت آن را بربط نامیده‌اند که شبیه سینه (بر) مرغابی (بط) است.