-
-
یکی بربطی در بغل داشت مست
به شب در سر پارسایی شکست
-
یک نفر مست، بربط (نوعی ساز موسیقی) در زیر بغل داشت و شبانهنگام آن را بر سر پارسایی کوبید و شکست.
-
-
-
چو روز آمد آن نیکمرد سلیم
بر سنگدل برد یک مشت سیم
-
هنگامی که روز شد، آن پارسای عاقل، یک مشت سکه نقره برای آن مست سنگدل برد.
-
-
-
که دوشینه معذور بودی و مست
تو را و مرا بربط و سر شکست
-
به او گفت که تو دیشب مست بودی و معذور (بدلیل مستی، حال خود را نمیفهمیدی و بنابراین عذرت پذیرفته است). بربط تو شکست و سر من هم شکست.
-
-
-
مرا به شد آن زخم و برخاست بیم
تو را به نخواهد شد الا به سیم
-
آن زخمی که بر سر من ایجاد شده بود، بهبود یافت و خطر از سر من رد شد. اما بربط تو خوب نمیشود مگر با پول
-
-
-
از این دوستان خدا بر سرند
که از خلق بسیار بر سر خورند
-
از این رو دوستان خدا سرور هستند که از خلق خدا زیاد توسری میخورند.
-
حکایت زاهد و بربط زن
سعدی
https://www.sherfarsi.ir/sadi/حکایت-زاهد-و-بربط-زن
بربطی-بربط
- عود
- بربط
-
-
- از سازهای زهی شبیه به تار با کاسهای بزرگتر و دستهای کوتاهتر. از آن جهت آن را بربط نامیدهاند که شبیه سینه (بر) مرغابی (بط) است.