-
غریب آمدم در سواد حبش
دل از دهر فارغ سر از عیش خوش
-
به ره بر یکی دکه دیدم بلند
تنی چند مسکین بر او پای بند
-
بسیچ سفر کردم اندر نفس
بیابان گرفتم چو مرغ از قفس
-
یکی گفت کاین بندیان شب روند
نصیحت نگیرند و حق نشنوند
-
چو بر کس نیامد ز دستت ستم
تو را گر جهان شحنه گیرد چه غم
-
نیاورده عامل غش اندر میان
نیندیشد از رفع دیوانیان
-
وگر عفتت را فریب است زیر
زبان حسابت نگردد دلیر
-
نکونام را کس نگیرد اسیر
بترس از خدای و مترس از امیر
-
چو خدمت پسندیده آرم بجای
نیندیشم از دشمن تیره رای
-
اگر بنده کوشش کند بنده وار
عزیزش بدار خداوندگار
-
وگر کند رای است در بندگی
ز جان داری افتد به خربندگی
-
قدم پیش نه کز ملک بگذری
که گر بازمانی ز دد کمتری
حکایت سفر حبشه
سعدی
https://www.sherfarsi.ir/sadi/حکایت-سفر-حبشه
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(6000 تومان)
لطفا برای دریافت
معنی (بازگردانی)
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(6000 تومان)
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(6000 تومان)
لطفا برای دریافت
معنی (بازگردانی)
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(6000 تومان)