-
-
شبی کردی از درد پهلو نخفت
طبیبی در آن ناحیت بود و گفت
-
یک شب، کردی از پهلودرد، خوابش نمیبرد. پزشکی در آن منطقه بود و گفت:
-
-
-
از این دست کو برگ رز می خورد
عجب دارم ار شب به پایان برد
-
از آن جایی که او برگ انگور میخورد، برایم عجیب خواهد بود اگر او بتواند شب را به پایان برساند و پیش از طلوع خورشید نمیرد.
-
-
-
که در سینه پیکان تیر تتار
به از نقل ماکول ناسازگار
-
این که پیکان تیر قوم تاتار از سینه انسان عبور کرده باشد، بهتر از این است که خوراکیای که با بدن سازگارنیست، در بدن حرکت کند.
-
-
-
گر افتد به یک لقمه در روده پیچ
همه عمر نادان برآید به هیچ
-
اگر در روده او، یک لقمهای که خورده است، پیچی بخورد، عمر این انسان نادان، سر هیچ و پوچ به سر میآید.
-
-
-
قضا را طبیب اندر آن شب بمرد
چهل سال از این رفت و زنده ست کرد
-
اتفاقا، همان شب آن پزشک مرد. چهل سال از آن شب گذشته است و هنوز آن کرد، زنده است.
-
حکایت طبیب و کرد
سعدی
https://www.sherfarsi.ir/sadi/حکایت-طبیب-و-کرد
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(2500 تومان)
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(2500 تومان)