حکایت ممسک و فرزند ناخلف
سعدی
https://www.sherfarsi.ir/sadi/حکایت-ممسک-و-فرزند-ناخلف

لطفا برای دریافت آرایه‌های ادبی این شعر، نشانی صفحه را کنید و مطابق توضیحات این صفحه ثبت نمایید. (14000 تومان)

  1. یکی رفت و دینار از او صد هزار

    خلف برد صاحبدلی هوشیار

    یک نفر مرد و پس از مرگش، فرزند شایسته‌اش که اهل دل و دانا بود، صدهزار سکه طلا از او به ارث برد.

  2. نه چون ممسکان دست بر زر گرفت

    چو آزادگان دست از او بر گرفت

    همانند بخیلان، طلاها را نگه نداشت بلکه همانند آزادمردان، دست از طلاها برداشت

  3. ز درویش خالی نبودی درش

    مسافر به مهمان سرای اندرش

    خانه‌اش از فقرا خالی نبود. همواره در مهمان‌خانه‌اش، مسافر بود

  4. دل خویش و بیگانه خرسند کرد

    نه همچون پدر سیم و زر بند کرد

    آشنا و غریبه را از خود خشنود کرد. نه مثل پدرش که طلا و نقره را زندانی کرده بود.

  5. ملامت کنی گفتش ای باد دست

    به یک ره پریشان مکن هرچه هست

    سرزنش کننده‌ای به او گفت که ای اسراف‌کار! همه دارایی‌ات را به یک باره نابود نکن

  6. به سالی توان خرمن اندوختن

    به یک دم نه مردی بود سوختن

    مردانگی نیست که خرمنی را که طی یک سال می‌توان جمع آوری کرد، در (با) یک نفس بسوزانی

  7. چو در دست تنگی نداری شکیب

    نگه دار وقت فراخی حسیب

    هنگامی که طاقت فقیری را نداری، هنگامی که ثروتمند هستی، حساب و کتاب دارایی‌ات را داشته باش و بی حساب خرج نکن

  8. به دختر چه خوش گفت بانوی ده

    که روز نوا برگ سختی بنه

    بانوی ده، چه خوب به دختر گفت که روزی که دارا هستی، اسباب زندگی را برای روز تنگدستی حفظ کن

  9. همه وقت بردار مشک و سبوی

    که پیوسته در ده روان نیست جوی

    همیشه مشک و کوزه آب را بردار چرا که آب جوی همواره در ده جاری نیست

  10. به دنیا توان آخرت یافتن

    به زر پنجه شیر بر تافتن

    با مال دنیا می‌توان آخرت خود را ساخت. با طلا و ثروت می‌توان بر شیر غلبه کرد.

  11. اگر تنگدستی مرو پیش یار

    وگر سیم داری بیا و بیار

    اگر مال نداری، پیش یار نرو. و اگر مال و دارایی داری، بیا و مالت را برای یار بیاور

  12. اگر روی بر خاک پایش نهی

    جوابت نگوید به دست تهی

    اگر تهی دست باشی، حتی اگر صورتت را روی خاک پایش بگذاری، باز هم پاسخت را نخواهد گفت

  13. خداوند زر برکند چشم دیو

    به دام آورد صخر جنی به ریو

    انسان ثروتمند، می‌تواند چشم دیو را از جایش درآورد و می‌تواند صخر دیوزده را با حیله، به دام افکند

  14. تهی دست در خوبرویان مپیچ

    که بی هیچ مردم نیرزند هیچ

    اگر فقیر هستی، دور و بر زیبارویان نگرد که مردم اگر مال نداشته باشند، ارزشی ندارند.

  15. به دست تهی بر نیاید امید

    به زر برکنی چشم دیو سپید

    از دست خالی کاری ساخته نیست. با طلا می‌توانی چشم دیو سفید را از جا دربیاوری

  16. به یک بار بر دوستان زر مپاش

    وز آسیب دشمن به اندیشه باش

    همه طلاهای خود را به یکباره خرج دوستانت نکن. نگران آسیبی باش که ممکن است از جانب دشمنانت به تو برسد.

  17. اگر هرچه یابی به کف برنهی

    کفت وقت حاجت بماند تهی

    اگر هر چه که داری را کف دستت بگذاری و خرج کنی، در هنگام نیازمندی، دستت خالی خواهد بود.

  18. گدایان به سعی تو هرگز قوی

    نگردند ترسم تو لاغر شوی

    هرگز گدایان با کمک‌های تو قوی نمی‌شوند. می‌ترسم که تو با کمک کردن‌هایت ضعیف شوی

  19. چو مناع خیر این حکایت بگفت

    ز غیرت جوانمرد را رگ نخفت

    هنگامی که بازدارنده ممسک و خیرخواه این حکایت را بازگو کرد، رگ غیرت پسر جوانمرد شروع به طپیدن کرد.

  20. پراگنده دل گشت از آن عیب جوی

    بر آشفت و گفت ای پراگنده گوی

    از سخنان آن مرد عیبجو، آزرده خاطر گردید و آشفته شد و گفت: ای یاوه گو!

  21. مرا دستگاهی که پیرامن است

    پدر گفت میراث جد من است

    پدرم گفت که این ساز و نوایی که اکنون در اطراف من هست، از جد من به ارث رسیده است.

  22. نه ایشان به خست نگه داشتند

    بحسرت بمردندو بگذاشتند

    مگر اینگونه نیست که آنان با خست و تنگ‌چشمی این اموال را جمع کردند ولی در آخر با حسرت مردند و این اموال را گذاشتند و رفتند.

  23. به دستم نیفتاد مال پدر

    که بعد از من افتد به دست پسر

    برای این اموال پدرم به دست من نرسیده است که بعد از من به دست پسرم بیفتد

  24. همان به که امروز مردم خورند

    که فردا پس از من به یغما برند

    بهتر است که امروز مردم از این اموال بهره‌مند شوند تا اینکه فردا پس از مزگ من، مردم آن را به تاراج ببرند.

  25. خور و پوش و بخشای و راحت رسان

    نگه می چه داری ز بهر کسان

    بخور و بپوش و ببخش و به دیگران راحتی برسان. چرا برای دیگران اموالت را نگه می‌داری؟

  26. برند از جهان با خود اصحاب رای

    فرو مایه ماند به حسرت بجای

    اندیشمندان، سود اموالشان را با خود از این دنیا می‌برند (با بخشیدن اموالشان) در حالی که انسان فرومایه با حسرت آن را همینجا باقی می‌گذارد.

  27. زر و نعمت اکنون بده کان تست

    که بعد از تو بیرون ز فرمان تست

    اکنون که اموالت در اختیار تو است، آن را ببخش چرا که پس از مرگت، طلا و اموالت دیگر در اختیار تو نیستند.

  28. به دنیا توانی که عقبی خری

    بخر جان من ورنه حسرت بری

    با اموال دنیا می‌توانی که آخرت خود را بخری. ای جانان من آخرت خود را بخر وگرنه حسرت آن را خواهی خورد.

لطفا برای دریافت آرایه‌های ادبی این شعر، نشانی صفحه را کنید و مطابق توضیحات این صفحه ثبت نمایید. (14000 تومان)

  • خلف

    خلف
    جانشین ، بازمانده
    فرزند، فرزند شایسته
  • باد دست

    باددست
    اسراف کننده، تلف کننده
    کنایه از مردم تهی دست
  • صخر

    صخر
    نام جنی است که با حیله، خاتم سلیمان را بدست آورد و مدتی به جای سلیمان بر تخت نشست.