-
-
یکی رفت و دینار از او صد هزار
خلف برد صاحبدلی هوشیار
-
یک نفر مرد و پس از مرگش، فرزند شایستهاش که اهل دل و دانا بود، صدهزار سکه طلا از او به ارث برد.
-
-
-
نه چون ممسکان دست بر زر گرفت
چو آزادگان دست از او بر گرفت
-
همانند بخیلان، طلاها را نگه نداشت بلکه همانند آزادمردان، دست از طلاها برداشت
-
-
-
ز درویش خالی نبودی درش
مسافر به مهمان سرای اندرش
-
خانهاش از فقرا خالی نبود. همواره در مهمانخانهاش، مسافر بود
-
-
-
دل خویش و بیگانه خرسند کرد
نه همچون پدر سیم و زر بند کرد
-
آشنا و غریبه را از خود خشنود کرد. نه مثل پدرش که طلا و نقره را زندانی کرده بود.
-
-
-
ملامت کنی گفتش ای باد دست
به یک ره پریشان مکن هرچه هست
-
سرزنش کنندهای به او گفت که ای اسرافکار! همه داراییات را به یک باره نابود نکن
-
-
-
به سالی توان خرمن اندوختن
به یک دم نه مردی بود سوختن
-
مردانگی نیست که خرمنی را که طی یک سال میتوان جمع آوری کرد، در (با) یک نفس بسوزانی
-
-
-
چو در دست تنگی نداری شکیب
نگه دار وقت فراخی حسیب
-
هنگامی که طاقت فقیری را نداری، هنگامی که ثروتمند هستی، حساب و کتاب داراییات را داشته باش و بی حساب خرج نکن
-
-
-
به دختر چه خوش گفت بانوی ده
که روز نوا برگ سختی بنه
-
بانوی ده، چه خوب به دختر گفت که روزی که دارا هستی، اسباب زندگی را برای روز تنگدستی حفظ کن
-
-
-
همه وقت بردار مشک و سبوی
که پیوسته در ده روان نیست جوی
-
همیشه مشک و کوزه آب را بردار چرا که آب جوی همواره در ده جاری نیست
-
-
-
به دنیا توان آخرت یافتن
به زر پنجه شیر بر تافتن
-
با مال دنیا میتوان آخرت خود را ساخت. با طلا و ثروت میتوان بر شیر غلبه کرد.
-
-
-
اگر تنگدستی مرو پیش یار
وگر سیم داری بیا و بیار
-
اگر مال نداری، پیش یار نرو. و اگر مال و دارایی داری، بیا و مالت را برای یار بیاور
-
-
-
اگر روی بر خاک پایش نهی
جوابت نگوید به دست تهی
-
اگر تهی دست باشی، حتی اگر صورتت را روی خاک پایش بگذاری، باز هم پاسخت را نخواهد گفت
-
-
-
خداوند زر برکند چشم دیو
به دام آورد صخر جنی به ریو
-
انسان ثروتمند، میتواند چشم دیو را از جایش درآورد و میتواند صخر دیوزده را با حیله، به دام افکند
-
-
-
تهی دست در خوبرویان مپیچ
که بی هیچ مردم نیرزند هیچ
-
اگر فقیر هستی، دور و بر زیبارویان نگرد که مردم اگر مال نداشته باشند، ارزشی ندارند.
-
-
-
به دست تهی بر نیاید امید
به زر برکنی چشم دیو سپید
-
از دست خالی کاری ساخته نیست. با طلا میتوانی چشم دیو سفید را از جا دربیاوری
-
-
-
به یک بار بر دوستان زر مپاش
وز آسیب دشمن به اندیشه باش
-
همه طلاهای خود را به یکباره خرج دوستانت نکن. نگران آسیبی باش که ممکن است از جانب دشمنانت به تو برسد.
-
-
-
اگر هرچه یابی به کف برنهی
کفت وقت حاجت بماند تهی
-
اگر هر چه که داری را کف دستت بگذاری و خرج کنی، در هنگام نیازمندی، دستت خالی خواهد بود.
-
-
-
گدایان به سعی تو هرگز قوی
نگردند ترسم تو لاغر شوی
-
هرگز گدایان با کمکهای تو قوی نمیشوند. میترسم که تو با کمک کردنهایت ضعیف شوی
-
-
-
چو مناع خیر این حکایت بگفت
ز غیرت جوانمرد را رگ نخفت
-
هنگامی که بازدارنده ممسک و خیرخواه این حکایت را بازگو کرد، رگ غیرت پسر جوانمرد شروع به طپیدن کرد.
-
-
-
پراگنده دل گشت از آن عیب جوی
بر آشفت و گفت ای پراگنده گوی
-
از سخنان آن مرد عیبجو، آزرده خاطر گردید و آشفته شد و گفت: ای یاوه گو!
-
-
-
مرا دستگاهی که پیرامن است
پدر گفت میراث جد من است
-
پدرم گفت که این ساز و نوایی که اکنون در اطراف من هست، از جد من به ارث رسیده است.
-
-
-
نه ایشان به خست نگه داشتند
بحسرت بمردندو بگذاشتند
-
مگر اینگونه نیست که آنان با خست و تنگچشمی این اموال را جمع کردند ولی در آخر با حسرت مردند و این اموال را گذاشتند و رفتند.
-
-
-
به دستم نیفتاد مال پدر
که بعد از من افتد به دست پسر
-
برای این اموال پدرم به دست من نرسیده است که بعد از من به دست پسرم بیفتد
-
-
-
همان به که امروز مردم خورند
که فردا پس از من به یغما برند
-
بهتر است که امروز مردم از این اموال بهرهمند شوند تا اینکه فردا پس از مزگ من، مردم آن را به تاراج ببرند.
-
-
-
خور و پوش و بخشای و راحت رسان
نگه می چه داری ز بهر کسان
-
بخور و بپوش و ببخش و به دیگران راحتی برسان. چرا برای دیگران اموالت را نگه میداری؟
-
-
-
برند از جهان با خود اصحاب رای
فرو مایه ماند به حسرت بجای
-
اندیشمندان، سود اموالشان را با خود از این دنیا میبرند (با بخشیدن اموالشان) در حالی که انسان فرومایه با حسرت آن را همینجا باقی میگذارد.
-
-
-
زر و نعمت اکنون بده کان تست
که بعد از تو بیرون ز فرمان تست
-
اکنون که اموالت در اختیار تو است، آن را ببخش چرا که پس از مرگت، طلا و اموالت دیگر در اختیار تو نیستند.
-
-
-
به دنیا توانی که عقبی خری
بخر جان من ورنه حسرت بری
-
با اموال دنیا میتوانی که آخرت خود را بخری. ای جانان من آخرت خود را بخر وگرنه حسرت آن را خواهی خورد.
-
حکایت ممسک و فرزند ناخلف
سعدی
https://www.sherfarsi.ir/sadi/حکایت-ممسک-و-فرزند-ناخلف
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(14000 تومان)
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(14000 تومان)
خلف
- خلف
- جانشین ، بازمانده
- فرزند، فرزند شایسته
ممسکان
- ممسک
- بخیل، تنگنظر
باد دست
- باددست
- اسراف کننده، تلف کننده
- کنایه از مردم تهی دست
حسیب
- حسیب
- شمار، حساب
پنجه شیر برتافتن
- پنجه برتافتن
- به زور غلبه کردن ، ستم کردن
صخر
- صخر
- نام جنی است که با حیله، خاتم سلیمان را بدست آورد و مدتی به جای سلیمان بر تخت نشست.