-
پادشاهی با غلامی عجمی در کشتی نشست غلام هرگز دریا ندیده بود و محنت کشتی نیازموده گریه و زاری درنهاد و لرزه در اندامش افتاد چندانکه ملاطفت کردند آرام نگرفت ملک را عیش از او منغض شد و چاره ندانستند
-
حکیمی در آن کشتی بود ملک را گفت اگر فرمان دهی من او را بطریقی خاموش گردانم ملک گفت غایت لطف و کرم باشد بفرمود غلامرا بدریا انداختند باری چند غوطه بخورد پس مویش بگرفتند و سوی کشتی آوردند
-
بدو دست در سکان کشتی آویخت چون برآمد بگوشه ای بنشست و قرار گرفت ملک را عجب آمد که در این چه حکمت بود گفت از اول محنت غرقه شدن نچشیده بود و قدر سلامت کشتی نمیدانست همچنین قدر عافیت کسی داند که بمصیبتی گرفتار آید
-
ای سیرترانان جوین خوش ننماید
معشوق منست آنکه بنزدیک تو زشتست
-
حوران بهشتی را دوزخ بود اعراف
از دوزخیان پرس که اعراف بهشتست
-
فرقست میان آنکه یارش در بر
با آنکه دو چشم انتظارش بر در
در سیرت پادشاهان حکایت هفتم
سعدی
https://www.sherfarsi.ir/sadi/در-سیرت-پادشاهان-حکایت-هفتم
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(3000 تومان)
لطفا برای دریافت
معنی (بازگردانی)
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(3000 تومان)
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(3000 تومان)
لطفا برای دریافت
معنی (بازگردانی)
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(3000 تومان)