-
سرهنگزاده ای را بر در سرای اغلمش دیدم که عقل و کیاستی و فهم و فراستی زایدالوصف داشت هم از عهد خردی آثار بزرگی در ناصیه او پیدا
-
بالای سرش ز هوشمندی
میتافت ستاره بلندی
-
فی الجمله مقبول نظر سلطان آمد که جمال صورت و کمال معنی داشت و حکما گفته اند توانگری بهنرست نه بمال و بزرگی به عقلست نه بسال ابنای جنس او بر وی حسد بردند و بخیانتش متهم کردند و در کشتن او سعی بیفایده نمودند
-
دشمن چه کند چو مهربان باشد دوست
-
ملک پرسید که موجب خصمی اینان در حق تو چیست گفت در سایه دولت خداوندی دام ملکه همگنانرا راضی کردم مگر حسود را که راضی نمیشود الا بزوال نعمت من و اقبال دولت خداوندی باد
-
توانم آنکه نیازارم اندرون کسی
حسود را چه کنم کو ز خود برنج درست
-
بمیر تا برهی ای حسود کین رنجیست
که از مشقت آن جز به مرگ نتوان رست
-
شوربختان بآرزو خواهند
مقبلان را زوال نعمت و جاه
-
گر نبیند بروز شیره چشم
چشمه آفتاب را چه گناه
-
راست خواهی هزار چشم چنان
کور بهتر که آفتاب سیاه
در سیرت پادشاهان حکایت پنجم
سعدی
https://www.sherfarsi.ir/sadi/در-سیرت-پادشاهان-حکایت-پنجم
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(5000 تومان)
لطفا برای دریافت
معنی (بازگردانی)
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(5000 تومان)
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(5000 تومان)
لطفا برای دریافت
معنی (بازگردانی)
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(5000 تومان)