-
یکی از پادشاهان پیشین در رعایت مملکت سستی کردی و لشکر بسختی داشتی لاجرم چون دشمنی صعب روی نمود همه پشت بدادند
-
چو دارند گنج از سپاهی دریغ
دریغ آیدش دست بردن بتیغ
-
یکی از آنانکه عذر کردند با منش دوستی بود ملامتش کردم و گفتم دونست و ناسپاس و سفله و حق ناشناس که باندک تغییر حال از مخدوم قدیم برگردد و حقوق نعمت سالیان درنوردد
-
گفت ار بکرم معذور داری شاید که اسبم در این واقعه بی جو بود و نمد زین بگرو و سلطان که بزر با سپاهی بخیلی کند با او بجان جوانمردی نتوان کرد
-
زر بده مرد سپاهی را تا سر بنهد
وگرش زر ندهی سر بنهد در عالم
-
اذا شبع الکمی یصول بطشا
و خاوی البطن بیطش بالفرار
در سیرت پادشاهان حکایت چهاردهم
سعدی
https://www.sherfarsi.ir/sadi/در-سیرت-پادشاهان-حکایت-چهاردهم
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(3000 تومان)
لطفا برای دریافت
معنی (بازگردانی)
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(3000 تومان)
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(3000 تومان)
لطفا برای دریافت
معنی (بازگردانی)
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(3000 تومان)