-
-
وقتی بجهل جوانی بانگ بر مادر زدم دل آزرده بکنجی نشست و گریان همی گفت مگر خردی فراموش کردی که درشتی می کنی
-
روزی به سبب نادانی حاصل از خامی و جوانی، بر سر مادرم فریاد کشیدم. ناراحت و رنجیده خاطر به کناری نشست و با گریه گفت: مگر کودکیات را فراموش کردهای تندی میکنی؟
-
-
-
چه خوش گفت زالی بفرزند خویش
چو دیدش پلنگ افکن و پیلتن
-
هنگامی که پیرزنی دید که فرزندش قوی و درشت اندام شده است، خیلی زیبا گفت:
-
-
-
گر از عهد خردیت یاد آمدی
که بیچاره بودی در آغوش من
-
اگر دوران کودیت را به یاد میآوردی، که چگونه در آغوش من ناتوان بودی...
-
-
-
نکردی درین روز بر من جفا
که تو شیر مردی و من پیرزن
-
امروز اینگونه بر من نامهربانی نمیکردی که تو شیرمردی و من پیرزن
-
در ضعف و پیری حکایت ششم
سعدی
https://www.sherfarsi.ir/sadi/در-ضعف-و-پیری-حکایت-ششم
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(2000 تومان)
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(2000 تومان)