-
-
یکی را زنی صاحب جمال جوان درگذشت و مادرزن فرتوت بعلت کابین در خانه متمکن بماند مرد از محاورت او بجان رنجیدی و از مجاورت او چاره ندیدی تا گروه آشنایان بپرسیدنش آمدند یکی گفتا چگونه ای در مفارقت یار عزیز گفت نادیدن زن بر من چنان دشوار نمی آید که دیدن مادرزن
-
زن شخصی که زیبا و جوان بود، فوت کرد و به خاطر مهریه، مادرزنش که پیر بود، در خانه آن مرد ثروتمند باقی ماند. مرد از گفتگوی با پیرزن، از جان و دل آزرده خاطر بود و چارهای نداشت و مجبور بود در کنار او بماند. تا اینکه گروهی از دوستان برای پرسیدن احوال او، نزدش آمدند. یکی از دوستان گفت: از دوری یار عزیزت چه حالی داری؟ پاسخ داد: ندیدن زن آنقدر برای من مشکل نیست که دیدن مادرزن برایم سخت است!
-
-
-
گل بتاراج رفت و خار بماند
گنج برداشتند و مار بماند
-
گل به یغما رفت و خار باقی ماند. گنج را برداشتند و تنها مار در آنجا باقی ماند.
-
-
-
دیده بر تارک سنان دیدن
خوشتر از روی دشمنان دیدن
-
اینکه چشمت در نوک سرنیزه باشد، بهتر از آن است که چهره دشمنانت را ببینی
-
-
-
واجبست از هزار دوست برید
تا یکی دشمنت نباید دید
-
برای ندیدن یک دشمن، گاهی لازم است که از دیدن هزار دوست صرفنظر کرد.
-
در عشق و جوانی حکایت پانزدهم
سعدی
https://www.sherfarsi.ir/sadi/در-عشق-و-جوانی-حکایت-پانزدهم
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(2000 تومان)
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(2000 تومان)
مفارقت
- مفارقت
- جدایی، دوری