در عشق و جوانی حکایت پانزدهم
سعدی
https://www.sherfarsi.ir/sadi/در-عشق-و-جوانی-حکایت-پانزدهم

لطفا برای دریافت آرایه‌های ادبی این شعر، نشانی صفحه را کنید و مطابق توضیحات این صفحه ثبت نمایید. (2000 تومان)

  1. یکی را زنی صاحب جمال جوان درگذشت و مادرزن فرتوت بعلت کابین در خانه متمکن بماند مرد از محاورت او بجان رنجیدی و از مجاورت او چاره ندیدی تا گروه آشنایان بپرسیدنش آمدند یکی گفتا چگونه ای در مفارقت یار عزیز گفت نادیدن زن بر من چنان دشوار نمی آید که دیدن مادرزن

    زن شخصی که زیبا و جوان بود، فوت کرد و به خاطر مهریه، مادرزنش که پیر بود، در خانه آن مرد ثروتمند باقی ماند. مرد از گفتگوی با پیرزن، از جان و دل آزرده خاطر بود و چاره‌ای نداشت و مجبور بود در کنار او بماند. تا اینکه گروهی از دوستان برای پرسیدن احوال او، نزدش آمدند. یکی از دوستان گفت: از دوری یار عزیزت چه حالی داری؟ پاسخ داد: ندیدن زن آنقدر برای من مشکل نیست که دیدن مادرزن برایم سخت است!

  2. گل بتاراج رفت و خار بماند

    گنج برداشتند و مار بماند

    گل به یغما رفت و خار باقی ماند. گنج را برداشتند و تنها مار در آنجا باقی ماند.

  3. دیده بر تارک سنان دیدن

    خوشتر از روی دشمنان دیدن

    اینکه چشمت در نوک سرنیزه باشد، بهتر از آن است که چهره دشمنانت را ببینی

  4. واجبست از هزار دوست برید

    تا یکی دشمنت نباید دید

    برای ندیدن یک دشمن، گاهی لازم است که از دیدن هزار دوست صرفنظر کرد.

لطفا برای دریافت آرایه‌های ادبی این شعر، نشانی صفحه را کنید و مطابق توضیحات این صفحه ثبت نمایید. (2000 تومان)