-
رفیقی داشتم که سالها با هم سفر کرده بودیم و نمک خورده و بیکران حقوق صحبت ثابت شده آخر بسبب نفعی اندک آزار خاطر من روا داشت و دوستی سپری شد
-
و با این همه از هر دو طرف دلبستگی بود که شنیدم روزی دو بیت از سخنان من در مجمعی همی گفتند
-
نگار من چو درآید بخنده نمکین
نمک زیاده کند بر جراحت ریشان
-
چه بودی ار سر زلفش بدستم افتادی
چو آستین کریمان بدست درویشان
-
طایفه دوستان بر لطف این سخن نه که بر حسن سیرت خویش گواهی همی داده بودند و آفرین کرده و او هم در آن جمله مبالغه کرده بود و بر فوت صحبت دیرین تأسف خورده و بخطای خویش اعتراف نموده
-
معلوم کردم که از طرف او هم رغبتی هست این بیتها فرستادم و صلح کردیم
-
نه ما را در میان عهد و وفا بود
جفا کردی و بد عهدی نمودی
-
بیک بار از جهان دل در تو بستم
ندانستم که برگردی بزودی
-
هنوزت گر سر صلحست بازآی
کزان محبوب تر باشی که بودی
در عشق و جوانی حکایت چهاردهم
سعدی
https://www.sherfarsi.ir/sadi/در-عشق-و-جوانی-حکایت-چهاردهم
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(4500 تومان)
لطفا برای دریافت
معنی (بازگردانی)
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(4500 تومان)
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(4500 تومان)
لطفا برای دریافت
معنی (بازگردانی)
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(4500 تومان)