-
به شهری در از شام غوغا فتاد
گرفتند پیری مبارک نهاد
-
هنوز آن حدیثم به گوش اندرست
چو قیدش نهادند بر پای و دست
-
که گفت ارنه سلطان اشارت کند
که را زهره باشد که غارت کند
-
بباید چنین دشمنی دوست داشت
که می دانمش دوست بر من گماشت
-
اگر عز وجاه است و گر ذل و قید
من از حق شناسم نه از عمرو و زید
-
ز علت مدار ای خردمند بیم
چو داروی تلخت فرستد حکیم
-
بخور هرچه آید ز دست حبیب
نه بیمار داناترست از طبیب
در عشق و مستی و شور حکایت بیستم
سعدی
https://www.sherfarsi.ir/sadi/در-عشق-و-مستی-و-شور-حکایت-بیستم
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(3500 تومان)
لطفا برای دریافت
معنی (بازگردانی)
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(3500 تومان)
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(3500 تومان)
لطفا برای دریافت
معنی (بازگردانی)
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(3500 تومان)