-
شنیدم که پیری شبی زنده داشت
سحر دست حاجت به حق برفراشت
-
یکی هاتف انداخت در گوش پیر
که بی حاصلی رو سر خویش گیر
-
بر این در دعای تو مقبول نیست
به خواری برو یا بزاری بایست
-
شب دیگر از ذکر و طاعت نخفت
مریدی ز حالش خبر یافت گفت
-
چو دیدی کزان روی بسته ست در
به بی حاصلی سعی چندین مبر
-
به دیباجه بر اشک یاقوت فام
به حسرت ببارید و گفت ای غلام
-
به نومیدی آنگه بگردیدمی
از این ره که راهی دگر دیدمی
-
مپندار گر وی عنان برشکست
که من باز دارم ز فتراک دست
-
چو خواهنده محروم گشت از دری
چه غم گر شناسد در دیگری
-
شنیدم که راهم در این کوی نیست
ولی هیچ راه دگر روی نیست
-
در این بود سر بر زمین فدا
که گفتند در گوش جانش ندا
-
قبول است اگرچه هنر نیستش
که جز ما پناهی دگر نیستش
در عشق و مستی و شور حکایت نهم
سعدی
https://www.sherfarsi.ir/sadi/در-عشق-و-مستی-و-شور-حکایت-نهم
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(6000 تومان)
لطفا برای دریافت
معنی (بازگردانی)
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(6000 تومان)
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(6000 تومان)
لطفا برای دریافت
معنی (بازگردانی)
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(6000 تومان)
فتراک
- فِتراک
- ترک بند، تسمه و دوالی که از عقب زین اسب می آویزند و با آن چیزی را به ترک می بندند.