-
بازرگانی را دیدم که صد و پنجاه شتر بار داشت و چهل بنده و خدمتکار شبی در جزیزه کیش مرا به حجره خویش درآورد
-
همه شب نیارامید از سخنهای پریشان گفتن که فلان انبارم به ترکستانست و فلان بضاعت به هندوستان و این قبال فلان زمینست و فلان چیز را فلان ضمین
-
گاه گفتی خاطر اسکندریه دارم که هوائی خوشست باز گفتی نه که دریای مغرب مشوشست سعدیا سفری دیگرم در پیشست اگر آن کرده شود بقیت عمر خویش بگوشه ای بنشینم
-
گفتم آن کدام سفر است گفت گوگرد پارسی خواهم بردن بچین که شنیدم قیمتی دارد و از آنجا کاسه چینی بروم آرم و دیبای رومی بهند و فولاد هندی بحلب و آبگینه حلبی بیمن و برد یمانی بپارس
-
وزان پس ترک تجارت کنم و بدکانی بنشینم انصاف از این ماخولیا چندان فرو گفت که بیش طاقت گفتنش نماند گفت ای سعدی تو هم سخنی بگو از آنها که دیده ای یا شینده ای گفتم
-
آن شنیدستی که در صحرای غور
بارسالاری بیفتاد از ستور
-
گفت چشم تنگ دنیا دار را
یا قناعت پر کند یا خاک گور
در فضیلت قناعت حکایت بیست و دوم
سعدی
https://www.sherfarsi.ir/sadi/در-فضیلت-قناعت-حکایت-بیست-و-دوم
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(3500 تومان)
لطفا برای دریافت
معنی (بازگردانی)
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(3500 تومان)
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(3500 تومان)
لطفا برای دریافت
معنی (بازگردانی)
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(3500 تومان)