-
دریچه ای ز بهشتش به روی بگشایی
که بامداد پگاهش تو روی بنمایی
-
جهان شبست و تو خورشید عالم آرایی
صباح مقبل آن کز درش تو بازآیی
-
به از تو مادر گیتی به عمر خود فرزند
نیاورد که همین بود حد زیبایی
-
هر آن که با تو وصالش دمی میسر شد
میسرش نشود بعد از آن شکیبایی
-
درون پیرهن از غایت لطافت جسم
چو آب صافی در آبگینه پیدایی
-
مرا مجال سخن بیش در بیان تو نیست
کمال حسن ببندد زبان گویایی
-
ز گفت و گوی عوام احتراز می کردم
کز این سپس بنشینم به کنج تنهایی
-
وفای صحبت جانان به گوش جانم گفت
نه عاشقی که حذر می کنی ز رسوایی
-
گذشت بر من از آسیب عشقت آن چه گذشت
هنوز منتظرم تا چه حکم فرمایی
-
دو روزه باقی عمرم فدای جان تو باد
اگر بکاهی و در عمر خود بیفزایی
-
گر او نظر کند سعدیا به چشم نواخت
به دست سعی تو بادست تا نپیمایی
دریچه ای ز بهشتش به روی بگشایی
سعدی
https://www.sherfarsi.ir/sadi/دریچه-ای-ز-بهشتش-به-روی-بگشایی
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(5500 تومان)
لطفا برای دریافت
معنی (بازگردانی)
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(5500 تومان)
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(5500 تومان)
لطفا برای دریافت
معنی (بازگردانی)
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(5500 تومان)