-
فرخ صباح آن که تو بر وی نظر کنی
فیروز روز آن که تو بر وی گذر کنی
-
آزاد بنده ای که بود در رکاب تو
خرم ولایتی که تو آن جا سفر کنی
-
دیگر نبات را نخرد مشتری به هیچ
یک بار اگر تبسم همچون شکر کنی
-
ای آفتاب روش و ای سایه همای
ما را نگاهی از تو تمامست اگر کنی
-
من با تو دوستی و وفا کم نمی کنم
چندان که دشمنی و جفا بیشتر کنی
-
مقدور من سریست که در پایت افکنم
گر زان که التفات بدین مختصر کنی
-
عمریست تا به یاد تو شب روز می کنم
تو خفته ای که گوش به آه سحر کنی
-
دانی که رویم از همه عالم به روی توست
زنهار اگر تو روی به رویی دگر کنی
-
گفتی که دیر و زود به حالت نظر کنم
آری کنی چو بر سر خاکم گذر کنی
-
شرطست سعدیا که به میدان عشق دوست
خود را به پیش تیر ملامت سپر کنی
-
وز عقل بهترت سپری باید ای حکیم
تا از خدنگ غمزه خوبان حذر کنی
فرخ صباح آن که تو بر وی نظر کنی
سعدی
https://www.sherfarsi.ir/sadi/فرخ-صباح-آن-که-تو-بر-وی-نظر-کنی
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(5500 تومان)
لطفا برای دریافت
معنی (بازگردانی)
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(5500 تومان)
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(5500 تومان)
لطفا برای دریافت
معنی (بازگردانی)
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(5500 تومان)