-
تو را که گفت که برقع برافکن ای فتان
که ماه روی تو ما را بسوخت چون کتان
-
پری که در همه عالم به حسن موصوفست
ز شرم چون تو پریزاده می رود پنهان
-
به دستهای نگارین چو در حدیث آبی
هزار دل ببری زینهار ازین دستان
-
دل از جفای تو گفتم به دیگری بدهم
کسم به حسن تو ای دلستان نداد نشان
-
لبان لعل تو با هر که در حدیث آید
به راستی که ز چشمش بیوفتد مرجان
-
اگر هزار جراحت کنی تو بر دل ریش
دوای درد منست آن دهان مرهم دان
-
عوام خلق به انگشت می نمایندم
من از تعجب انگشت فکر بر دندان
-
امید وصل تو جانم به رقص می آرد
چو باد صبح که در گردش آورد ریحان
-
ز خلق گوی لطافت تو برده ای امروز
که دل به دست تو گوییست در خم چوگان
-
چنانکه صاحب عادل علاء دولت و دین
به دست فتح و ظفر گوی دولت از میدان
-
جمال عالم و انسان عین اهل ادب
که هیچ عین ندیدست مثل او انسان
-
بروج قصر معالیش از آن رفیع ترست
که تیر وهم برون آید از کمان گمان
-
من این سخن نه سزاوار قدر او گفتم
که سعی در همه یابی به قدر وسع و توان
-
چو مصطفی که عبارت به فهم وی نرسد
ولی مبالغه خویش می کند حسان
-
بضاعت من و بازار علم و حکمت او
مثال قطره و دجلست و دجله و عمان
-
سر خجالتم از پیش برنمی آید
که در چگونه به دریا برند و لعل به کان
-
اگر نه بنده نوازی از آن طرف بودی
من این شکر نفرستادمی به خوزستان
-
متاع من که خرد در بلاد فضل و ادب
حکیم راه نشین را چه وقع در یونان
-
ولیک با همه جرمم امید مغفرتست
که تره نیز بود بر مواید سلطان
-
مرا قبول شما نام در جهان گسترد
مرا به صاحب دیوان عزیز شد دیوان
-
ملاذ اهل دل امروز خاندان شماست
که باد تا به قیامت به دولت آبادان
-
ز مال و منصب دنیا جز این نمی ماند
میان اهل مروت که یاد باد فلان
-
سرای آخرت آباد کن به حسن عمل
که اعتماد بقا را نشاید این بنیان
-
حیات مانده غنیمت شمر که باقی عمر
چو برف بر سر کوهست روی در نقصان
-
بمرد و هیچ نبرد آنکه جمع کرد و نخورد
بخور ببخش بده ای که می توانی هان
-
چو خیری از تو به غیری رسد فتوح شناس
که رزق خویش به دست تو می خورد مهمان
-
کرم به جای خردمند کن چو بتوانی
که ابر گم نکند بر زمین خوش باران
-
سخن دراز کشیدم به اعتماد قبول
که رحمت تو ببخشد هزار ازین عصیان
-
مرا که طبع سخنگوی در حدیث آمد
نه مرکبیست که بازش توان کشید عنان
-
اگر سفینه شعرم روان بود نه عجب
که می رود به سرم از تنور دل طوفان
-
تو کوه جودی و من در میان ورطه فقر
مگر به شرطه اقبالت اوفتم به کران
-
دو چیز خواهمت از کردگار فرد عزیز
دوام دولت دنیا و ختم بر ایمان
-
خلاف نیست در آثار بر و معروفت
که دیر سال بماند تو دیرسال بمان
-
فلک مساعد و اقبال یار و بخت قرین
تنت درست و امیدت روا و حکم روان
-
ز نائبات قضا در پناه بارخدای
ز حادثات قران در حمایت قرآن
-
همای معدلتت سایه کرده بر سر خلق
به بوم حادثه بوم مخالفان ویران
-
بدین دو مصرع آخر که ختم خواهم کرد
امید هست به تحسین و گوش بر احسان
-
دو چیز حاصل عمرست نام نیک و ثواب
وزین دو درگذری کل من علیها فان
قصاید فارسی مطلع دوم چهلم
سعدی
https://www.sherfarsi.ir/sadi/قصاید-فارسی-مطلع-دوم-چهلم
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(19000 تومان)
لطفا برای دریافت
معنی (بازگردانی)
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(19000 تومان)
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(19000 تومان)
لطفا برای دریافت
معنی (بازگردانی)
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(19000 تومان)