-
می ندانم چکنم چاره من این دستان را
تا به دست آورم آن دلبر پردستان را
-
او به شمشیر جفا خون دلم می ریزد
تابه خون دل من رنگ کند دستان را
-
من بیچاره تهیدستم ازان می ترسم
که وصالش ندهد دست تهیدستان را
-
دامن وصلش اگر من به کف آرم روزی
ندهم تا به قیامت دگر از دست آن را
-
در صفاتش نرسد گرچه بسی شرح دهد
طوطی طبع من آن بلبل پردستان را
-
هوس اوست دلم را چه توان گفت اگر
دست بر سرو بلندش نرسد پستان را
-
نرگس مست وی آزار دلم می طلبد
آنکه در عربده می آورد او مستان را
-
گر ببینم رخ خوبش نکنم میل به باغ
زانکه چون عارض او نیست گلی بستان را
-
هر که دیدست نگارین من اندر همه عمر
به تماشا نرود هیچ نگارستان را
-
نیست بر سعدی ازین واقعه و نیست عجب
گر غم فرقت او نیست کند هستان را
می ندانم چکنم چاره من این دستان را
سعدی
https://www.sherfarsi.ir/sadi/می-ندانم-چکنم-چاره-من-این-دستان-را
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(5000 تومان)
لطفا برای دریافت
معنی (بازگردانی)
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(5000 تومان)
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(5000 تومان)
لطفا برای دریافت
معنی (بازگردانی)
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(5000 تومان)