-
نگارا وقت آن آمد که دل با مهر پیوندی
که ما را بیش از این طاقت نماندست آرزومندی
-
غریب از خوی مطبوعت که روی از بندگان پوشی
بدیع از طبع موزونت که در بر دوستان بندی
-
تو خرسند و شکیبایی چنینت در خیال آید
که ما را همچنین باشد شکیبایی و خرسندی
-
نگفتی بی وفا یارا که از ما نگسلی هرگز
مگر در دل چنین بودت که خود با ما نپیوندی
-
زهی آسایش و رحمت نظر را کش تو منظوری
زهی بخشایش و دولت پدر را کش تو فرزندی
-
شکار آن گه توان کشتن که محکم در کمند آید
چو بیخ مهر بنشاندم درخت وصل برکندی
-
نمودی چند بار از خود که حافظ عهد و پیمانم
کنونت بازدانستم که ناقض عهد و سوگندی
-
مرا زین پیش در خلوت فراغت بود و جمعیت
تو در جمع آمدی ناگاه و مجموعان پراکندی
-
گرت جان در قدم ریزم هنوزت عذر می خواهم
که از من خدمتی ناید چنان لایق که بپسندی
-
ترش بنشین و تیزی کن که ما را تلخ ننماید
چه می گویی چنین شیرین که شوری در من افکندی
-
شکایت گفتن سعدی مگر با دست نزدیکت
که او چون رعد می نالد تو همچنان برق می خندی
نگارا وقت آن آمد که دل با مهر پیوندی
سعدی
https://www.sherfarsi.ir/sadi/نگارا-وقت-آن-آمد-که-دل-با-مهر-پیوندی
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(5500 تومان)
لطفا برای دریافت
معنی (بازگردانی)
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(5500 تومان)
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(5500 تومان)
لطفا برای دریافت
معنی (بازگردانی)
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(5500 تومان)