-
چو بلبل سحری برگرفت نوبت بام
ز توبه خانه تنهایی آمدم بر بام
-
نگاه می کنم از پیش رایت خورشید
که می برد به افق پرچم سپاه ظلام
-
بیاض روز برآمد چو از دواج سیاه
برهنه بازنشیند یکی سپیداندام
-
دلم به عشق گرفتار و جان به مهر گرو
درآمد از درم آن دلفریب جان آرام
-
سرم هنوز چنان مست بوی آن نفسست
که بوی عنبر و گل ره نمی برد به مشام
-
دگر من از شب تاریک هیچ غم نخورم
که هر شبی را روزی مقدرست انجام
-
تمام فهم نکردم که ارغوان و گلست
در آستینش یا دست و ساعد گلفام
-
در آبگینه اش آبی که گر قیاس کنی
ندانی آب کدامست و آبگینه کدام
-
بیار ساقی دریای مشرق و مغرب
که دیر مست شود هر که می خورد به دوام
-
من آن نیم که حلال از حرام نشناسم
شراب با تو حلالست و آب بی تو حرام
-
به هیچ شهر نباشد چنین شکر که تویی
که طوطیان چو سعدی درآوری به کلام
-
رها نمی کند این نظم چون زره درهم
که خصم تیغ تعنت برآورد ز نیام
چو بلبل سحری برگرفت نوبت بام
سعدی
https://www.sherfarsi.ir/sadi/چو-بلبل-سحری-برگرفت-نوبت-بام
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(6000 تومان)
لطفا برای دریافت
معنی (بازگردانی)
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(6000 تومان)
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(6000 تومان)
لطفا برای دریافت
معنی (بازگردانی)
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(6000 تومان)