-
چو تو آمدی مرا بس که حدیث خویش گفتم
چو تو ایستاده باشی ادب آن که من بیفتم
-
تو اگر چنین لطیف از در بوستان درآیی
گل سرخ شرم دارد که چرا همی شکفتم
-
چو به منتها رسد گل برود قرار بلبل
همه خلق را خبر شد غم دل که می نهفتم
-
به امید آن که جایی قدمی نهاده باشی
همه خاک های شیراز به دیدگان برفتم
-
دو سه بامداد دیگر که نسیم گل برآید
بتر از هزاردستان بکشد فراق جفتم
-
نشنیده ای که فرهاد چگونه سنگ سفتی
نه چو سنگ آستانت که به آب دیده سفتم
-
نه عجب شب درازم که دو دیده باز باشد
به خیالت ای ستمگر عجبست اگر بخفتم
-
ز هزار خون سعدی بحلند بندگانت
تو بگوی تا بریزند و بگو که من نگفتم
چو تو آمدی مرا بس که حدیث خویش گفتم
سعدی
https://www.sherfarsi.ir/sadi/چو-تو-آمدی-مرا-بس-که-حدیث-خویش-گفتم
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(4000 تومان)
لطفا برای دریافت
معنی (بازگردانی)
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(4000 تومان)
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(4000 تومان)
لطفا برای دریافت
معنی (بازگردانی)
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(4000 تومان)