-
کاروان می رود و بار سفر می بندند
تا دگربار که بیند که به ما پیوندند
-
خیلتاشان جفاکار و محبان ملول
خیمه را همچو دل از صحبت ما برکندند
-
آن همه عشوه که در پیش نهادند و غرور
عاقبت روز جدایی پس پشت افکندند
-
طمع از دوست نه این بود و توقع نه چنین
مکن ای دوست که از دوست جفا نپسندند
-
ما همانیم که بودیم و محبت باقیست
ترک صحبت نکند دل که به مهر آکندند
-
عیب شیرین دهنان نیست که خون می ریزند
جرم صاحب نظرانست که دل می بندند
-
مرض عشق نه دردیست که می شاید گفت
با طبیبان که در این باب نه دانشمندند
-
ساربان رخت منه بر شتر و بار مبند
که در این مرحله بیچاره اسیری چندند
-
طبع خرسند نمی باشد و بس می نکند
مهر آنان که به نادیدن ما خرسندند
-
مجلس یاران بی ناله سعدی خوش نیست
شمع می گرید و نظارگیان می خندند
کاروان می رود و بار سفر می بندند
سعدی
https://www.sherfarsi.ir/sadi/کاروان-می-رود-و-بار-سفر-می-بندند
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(5000 تومان)
لطفا برای دریافت
معنی (بازگردانی)
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(5000 تومان)
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(5000 تومان)
لطفا برای دریافت
معنی (بازگردانی)
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(5000 تومان)