-
کاش کان دلبر عیار که من کشته اویم
بار دیگر بگذشتی که کند زنده به بویم
-
ترک من گفت و به ترکش نتوانم که بگویم
چه کنم نیست دلی چون دل او ز آهن و رویم
-
تا قدم باشدم اندر قدمش افتم و خیزم
تا نفس ماندم اندر عقبش پرسم و پویم
-
دشمن خویشتنم هر نفس از دوستی او
تا چه دید از من مسکین که ملولست ز خویم
-
لب او بر لب من این چه خیالست و تمنا
مگر آن گه که کند کوزه گر از خاک سبویم
-
همه بر من چه زنی زخم فراق ای مه خوبان
نه منم تنها کاندر خم چوگان تو گویم
-
هر کجا صاحب حسنیست ثنا گفتم و وصفش
تو چنان صاحب حسنی که ندانم که چه گویم
-
دوش می گفت که سعدی غم ما هیچ ندارد
می نداند که گرم سر برود دست نشویم
کاش کان دلبر عیار که من کشته اویم
سعدی
https://www.sherfarsi.ir/sadi/کاش-کان-دلبر-عیار-که-من-کشته-اویم
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(4000 تومان)
لطفا برای دریافت
معنی (بازگردانی)
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(4000 تومان)
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(4000 تومان)
لطفا برای دریافت
معنی (بازگردانی)
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(4000 تومان)