-
که برگذشت که بوی عبیر می آید
که می رود که چنین دلپذیر می آید
-
نشان یوسف گم کرده می دهد یعقوب
مگر ز مصر به کنعان بشیر می آید
-
ز دست رفتم و بی دیدگان نمی دانند
که زخم های نظر بر بصیر می آید
-
همی خرامد و عقلم به طبع می گوید
نظر بدوز که آن بی نظیر می آید
-
جمال کعبه چنان می دواندم به نشاط
که خارهای مغیلان حریر می آید
-
نه آن چنان به تو مشغولم ای بهشتی رو
که یاد خویشتنم در ضمیر می آید
-
ز دیدنت نتوانم که دیده دربندم
و گر مقابله بینم که تیر می آید
-
هزار جامه معنی که من براندازم
به قامتی که تو داری قصیر می آید
-
به کشتن آمده بود آن که مدعی پنداشت
که رحمتی مگرش بر اسیر می آید
-
رسید ناله سعدی به هر که در آفاق
هم آتشی زده ای تا نفیر می آید
که برگذشت که بوی عبیر می آید
سعدی
https://www.sherfarsi.ir/sadi/که-برگذشت-که-بوی-عبیر-می-آید
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(5000 تومان)
لطفا برای دریافت
معنی (بازگردانی)
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(5000 تومان)
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(5000 تومان)
لطفا برای دریافت
معنی (بازگردانی)
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(5000 تومان)