-
یاری آنست که زهر از قبلش نوش کنی
نه چو رنجی رسدت یار فراموش کنی
-
هاون از یار جفا بیند و تسلیم شود
تو چه یاری که چو دیگ از غم دل جوش کنی
-
علم از دوش بنه ور عسلی فرماید
شرط آزادگی آنست که بر دوش کنی
-
راه دانا دگر و مذهب عاشق دگرست
ای خردمند که عیب من مدهوش کنی
-
شاهد آنوقت بیاید که تو حاضر گردی
مطرب آنگاه بگوید که تو خاموش کنی
-
سر تشنیع نداری طلب یار مکن
مگست نیش زند چون طلب نوش کنی
-
پای در سلسله باید که همان لذت عشق
درت باشد که گرش دست در آغوش کنی
-
مرد باید که نظر بر ملخ و مور کند
آن تأمل که تو در زلف و بناگوش کنی
-
تا چه شکلی تو در آیینه همان خواهی دید
شاهد آیینه تست ار نظر هوش کنی
-
سخن معرفت از حلقه درویشان پرس
سعدیا شاید ازین حلقه که در گوش کنی
یاری آنست که زهر از قبلش نوش کنی
سعدی
https://www.sherfarsi.ir/sadi/یاری-آنست-که-زهر-از-قبلش-نوش-کنی
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(5000 تومان)
لطفا برای دریافت
معنی (بازگردانی)
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(5000 تومان)
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(5000 تومان)
لطفا برای دریافت
معنی (بازگردانی)
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(5000 تومان)