یک امشبی که در آغوش شاهد شکرم
سعدی
https://www.sherfarsi.ir/sadi/یک-امشبی-که-در-آغوش-شاهد-شکرم

لطفا برای دریافت آرایه‌های ادبی این شعر، نشانی صفحه را کنید و مطابق توضیحات این صفحه ثبت نمایید. (5500 تومان)

  1. یک امشبی که در آغوش شاهد شکرم

    گرم چو عود بر آتش نهند غم نخورم

    یک امشب که در آغوش زیباروی شیرین هستم، اگر من را همچون عود بر آتش بگذارند، باز هم غصه نمی‌خورم.

  2. چو التماس برآمد هلاک باکی نیست

    کجاست تیر بلا گو بیا که من سپرم

    هنگامی که التماس کردن ما به نتیجه رسید، دیگر ترسی از مرگ نیست. تیر مصیبت کجاست؟ به او بگو که بیاید که من در برابر آن تیر، سپر شده‌ام

  3. ببند یک نفس ای آسمان دریچه صبح

    بر آفتاب که امشب خوشست با قمرم

    ای آسمان! یک دم دریچه صبح را بر آفتاب ببند (صبح را به تاخیر بینداز) که امشب من با معشوق همچون ماهم، خوش هستم 

  4. ندانم این شب قدرست یا ستاره روز

    تویی برابر من یا خیال در نظرم

    نمی‌دانم که این شب قدر است یا ستاره‌ای در روز پیدا شده است. آیا این تو هستی که در برابر منی، یا اینکه دچار توهم شده‌ام.

  5. خوشا هوای گلستان و خواب در بستان

    اگر نبودی تشویش بلبل سحرم

    هوای گلستان و خوابیدن در بوستان چه خوش بود اگر اضطراب رسیدن سحر را (که با آمدن مرغ سحر -بلبل همراه است) نداشتم.

  6. بدین دو دیده که امشب تو را همی بینم

    دریغ باشد فردا که دیگری نگرم

    با این دو چشمی که امشب تو را می‌بینم، حیف است که فردا کس دیگری را با آنها ببینم.

  7. روان تشنه برآساید از وجود فرات

    مرا فرات ز سر برگذشت و تشنه ترم

    جان انسان تشنه با آب زلال گوارا آسودگی پیدا می‌کند. سطح آب فرات از سر من بالاتر رفته است ولی من هنوز تشنه‌تر هستم.

  8. چو می ندیدمت از شوق بی خبر بودم

    کنون که با تو نشستم ز ذوق بی خبرم

    هنگامی که تو را نمی‌دیدم، نمی‌دانستم که شوق چیست. حالا که با تو نشسته‌ام، نمی‌دانم که ذوق چیست.

  9. سخن بگوی که بیگانه پیش ما کس نیست

    به غیر شمع و همین ساعتش زبان ببرم

    حرف بزن که فرد ناآشنایی در میان ما نیست. بجز شمع که همین الان زبان او را قطع می‌کنم.

  10. میان ما بجز این پیرهن نخواهد بود

    و گر حجاب شود تا به دامنش بدرم

    بجز این پیراهن، چیزی حایل میان ما نخواهد بود. و اگر همین پیراهن هم بخواهد که مانعی میان ما باشد، از بالا تا پایینش را پاره می‌کنم

  11. مگوی سعدی از این درد جان نخواهد برد

    بگو کجا برم آن جان که از غمت ببرم

    نگو که سعدی از این درد جان سالم به در نخواهد برد. به من بگو که آن جانی را که از غم تو جدا کرده‌ام، به کجا ببرم؟

لطفا برای دریافت آرایه‌های ادبی این شعر، نشانی صفحه را کنید و مطابق توضیحات این صفحه ثبت نمایید. (5500 تومان)

  • فرات

    فرات
    آب بسیار گوارا. آب شیرین، آبی که از فرط گوارایی عطش را بشکند
    نهر عظیمی است که از کوههای ارمنیه سرچشمه گرفته و پس از گذشتن از آشور و سوریه و بابل، به دجله می‌پیوندد. دجله و فرات، در عبادان یکی شده و به خلیج فارس می‌ریزند.