-
در تلاش شب که ابر تیره می بارد
-
روی دریای هراس انگیز
-
و ز فراز برج باراند از خلوت مرغ باران می کشد فریاد خشم آمیز
-
و سرود سرد و پر توفان دریای حماسه خوان گرفته اوج
-
می زند بالای هر بام و سرائی موج
-
و عبوس ظلمت خیس شب مغموم
-
ثقل ناهنجار خود را بر سکوت بندر خاموش می ریزد
-
می کشد دیوانه واری
-
در چنین هنگامه
-
روی گام های کند و سنگینش
-
پیکری افسرده را خاموش
-
مرغ باران می کشد فریاد دائم
-
عابر ای عابر
-
جامه ات خیس آمد از باران
-
نیستت آهنگ خفتن
-
یا نشستن در بر یاران
-
ابر می گرید
-
باد می گردد
-
و به زیر لب چنین می گوید عابر
-
آه
-
رفته اند از من همه بیگانه خو بامن
-
من به هذیان تب رؤیای خود دارم
-
گفت و گو با یار دیگر سان
-
کاین عطش جز با تلاش بوسه خونین او درمان نمی گیرد
-
اندر آن هنگامه کاندر بندر مغلوب
-
باد می غلتد درون بستر ظلمت
-
ابر می غرد و ز او هر چیز می ماند به ره منکوب
-
مرغ باران می زند فریاد
-
عابر
-
درشبی این گونه توفانی
-
گوشه گرمی نمی جوئی
-
یا بدین پرسنده دلسوز
-
پاسخ سردی نمی گوئی
-
ابر می گرید
-
باد می گردد
-
و به خود این گونه در نجوای خاموش است عار
-
خانه ام افسوس
-
بی چراغ و آتشی آنسان که من خواهم خموش و سرد و تاریک است
-
رعد می ترکد به خنده از پس نجوای آرامی که دارد با شب چرکین
-
وپس نجوای آرامش
-
سرد خندی غمزده دزدانه از او بر لب شب می گریزد
-
می زند شب با غمش لبخند
-
مرغ باران می دهد آواز
-
ای شبگرد
-
از چنین بی نقشه رفتن تن نفرسودت
-
ابر می گرید
-
باد می گردد
-
و به خود این گونه نجوا می کند عابر
-
با چنین هر در زدن هر گوشه گردیدن
-
در شبی که وهم از پستان چونان قیر نوشد زهر
-
رهگذار مقصد فردای خویشم من
-
ورنه در این گونه شب این گونه باران اینچنین توفان
-
که تواند داشت منظوری که سودی در نظر با آن نبندد نقش
-
مرغ مسکین زندگی زیباست
-
خورد و خفتی نیست بی مقصود
-
می توان هر گونه کشتی راند بر دریا
-
می توان مستانه در مهتاب با یاری بلم بر خلوت آرام دریا راند
-
می توان زیر نگاه ماه با آواز قایقران سه تاری زد لبی بوسید
-
لیکن آن شبخیز تن پولاد ماهیگیر
-
که به زیر چشم توفان بر می افرازد شراع کشتی خود را
-
در نشیب پرتگاه مظلم خیزاب های هایل دریا
-
تا بگیرد زاد و رود زندگی را از دهان مرگ
-
مانده با دندانش ایا طعم دیگر سان
-
از تلاش بوسه ئی خونین
-
که به گرما گرم وصلی کوته و پر درد
-
بر لبان زندگی داده ست
-
مرغ مسکین زندگی زیباست
-
من درین گود سیاه و سرد و توفانی نظر باجست و جوی گوهری دارم
-
تارک زیبای صبح روشن فردای خود را تا بدان گوهر بیارایم
-
مرغ مسکین زندگی بی گوهری این گونه نازیباست
-
اندر سرمای تاریکی
-
که چراغ مرد قایقچی به پشت پنجره افسرده می ماند
-
و سیاهی می مکد هر نور را در بطن هر فانوس
-
و زملالی گنگ
-
دریا
-
در تب هذیانیش
-
با خویش می پیچد
-
وز هراسی کور
-
پنهان می شود
-
در بستر شب
-
باد
-
و ز نشاطی مست
-
رعد
-
از خنده می ترکد
-
و ز نهیبی سخت
-
ابر خسته
-
می گرید
-
در پناه قایقی وارون پی تعمیر بر ساحل
-
بین جمعی گفت و گوشان گرم
-
شمع خردی شعله اش بر فرق می لرزد
-
ابر می گرید
-
باد می گردد
-
وندر این هنگام
-
روی گام های کند و سنگینش
-
باز می استد ز راهش مرد
-
و ز گلو می خواند آوازی که
-
ماهیخوار می خواند
-
شباهنگام
-
آن آواز
-
بر دریا
-
پس به زیر قایق وارون
-
با تلاشش از پی بهزیستن امید می تابد به چشمش رنگ
-
می زند باران به انگشت بلورین
-
ضرب
-
با وارون شده قایق
-
می کشد دریا غریو خشم
-
می کشد دریا غریو خشم
-
می خورد شب
-
بر تن
-
از توفان
-
به تسلیمی که دارد
-
مشت
-
می گزد بندر
-
با غمی انگشت
-
تا دل شب از امید انگیز یک اختر تهی گردد
-
ابر می گرید
-
باد می گردد
مرغ باران
شاملو
https://www.sherfarsi.ir/shamlou/مرغ-باران
شبگرد
- شبگرد
- شب رو
- ماه
- داروغه، پاسبان
- دزد، راهزن