-
افتاد و چه پژواکی که شنید اهریمن و چه لرزی که دوید ازبن غم تا بهشت
-
من درخویش و کلاغی لب حوض
-
خاموشی و یکی زمزمه ساز
-
تنه تاریکی تبر نقره نور
-
و گوارایی بی گاه خطا بوی تباهی ها گردش زیست
-
شب دانایی و جدا ماندم کو سختی پیکرها کو بوی زمین چینه بی بعد پری ها
-
اینک باد پنجره ام رفته به بی پایان خونی ریخت بر سینه من ریگ بیابان باد
-
چیزی گفت و زمان ها بر کاج حیاط همواره وزید و وزید این هم گل اندیشه آن هم بت دوست
-
نی که اگر بوی لجن می اید آنهم غوک که دهانش ابدیت خورده است
-
دیدار دگر آری روزن زیبای زمان
-
ترسید دستم به زمین آمیخت هستی لب ایینه نشست خیره به من غم نامیرا
به زمین
سهراب
https://www.sherfarsi.ir/sohrab/به-زمین
غوک
- غوک
- غورباقه