-
آبی بلند را می اندیشم و هیاهوی سبز پایین را
-
ترسان از سایه خویش به نی زار آمده ام
-
تهی بالا نی ترساند و خنجر برگ ها به روان فرو می رود
-
دشمنی کو تا مرا از من بر کند
-
نفرین به زیست تپش کور
-
دچار بودن گشتم و شبیخونی بود نفرین
-
هستی مرا بر چین ای ندانم چه خدایی موهوم
-
نیزه من مرمر بس تا را شکافت
-
و چه سود که این غم را نتواند سینه درید
-
نفرین به زیست دلهره شیرین
-
نیزه ام یار بیراهه های خطرر را تن می شکنم
-
صدای شکست در تهی حادثه می پیچد نی ها به هم می ساید
-
ترنم سبز می کشافد
-
نگاه زنی چون خوابی گوارا به چشمانم می نشیند
-
ترس بی سلاح مرا از پا می فکند
-
من نیزه دار کهن آتش می شوم
-
او شمن زیبا شبنم نوازش می افشاند
-
دستم را می گیرد
-
و ما دو مردم روزگاران کهن می گذریم
-
به نی ها تن می ساییم و به لالایی سبزشان گهواره روان را نوسان می دهیم
-
آبی بلند خلوت ما را می آراید