-
ایوان تهی است و باغ از یاد مسافر سرشار
-
دردره آفتاب سر بر گرفته ای
-
کنار بالش تو بید سایه فکن از پادرآمده است
-
دوری تو از آن سوی شقایق دوری
-
در خیرگی بوته ها کو سایه لبخندی که گذر کند
-
از کشاف اندیشه کو نسیمی که درون اید
-
سنگریزه رود بر گونه تو می لغزد
-
شبنم جنگل دور سیمای ترا می رباید
-
ترا از تو ربوده اند و این تنها ژرف است
-
می گریی و در بیراهه زمزمه ای سرگردان می شوی