-
ریشه روشنی پوسید و فرو ریخت
-
و صدا در جاده بی طرح فضا می رفت
-
از مرزی گذشته بود
-
در پی مرز گمشده می گشت
-
کوهی سنگین نگاهش را برید
-
صدا از خود تهی شد
-
و به دامن کوه آویخت
-
پناهم بده تنها مرز آشنا پناهم بده
-
و کوه از خوابی سنگین پر بود
-
خوابش طرحی رها شده داشت
-
صدا زمزمه بیگانگی را بویید
-
برگشت
-
فضا را از خود گذرداد
-
و در کرانه نادیدنی شب بر زمین افتاد
-
کوه از خوابی سنگین پر بود
-
دیری گذشت
-
خوابش بخار شد
-
طنین گمشده ای به رگهایش وزید
-
پناهم بده تنها مرز آشنا پناهم بده
-
سوزش تلخی به تار و پودش ریخت
-
خواب خطاکارش را نفرین فرستاد
-
و نگاهش را روانه کرد
-
انتظاری نوسان داشت
-
نگاهی در راه مانده بود
-
و صدایی در تنهایی می گریست