-
باران
-
اضلاع فراغت می شست
-
من با شنهای
-
مرطوب عزیمت بازی می کردم
-
و خواب سفرهای منقش می دیدم
-
من قاتی آزادی شن ها بودم
-
من دلتنگ بودم
-
در باغ یک سفره مانوس پهن بود
-
چیزی وسط سفره شبیه ادراک منور
-
یک خوشه انگور
-
روی همه شایبه را پوشید
-
تعمیر سکوت گیجم کرد
-
دیدم که درخت هست
-
وقتی که درخت هست پیداست که باید بود
-
باید بود
-
و رد روایت را تا متن سپید دنبال کرد
-
اما ای یاس ملون