-
بفرمود تا پیش او گرگسار
بیامد بداندیش و بد روزگار
-
سه جام می لعل فامش بداد
چو آهرمن از جام می گشت شاد
-
بدو گفت کای مرد بدبخت خوار
که فردا چه پیش آورد روزگار
-
بدو گفت کای شاه برتر منش
ز تو دور بادا بد بدکنش
-
چو آتش به پیکار بشتافتی
چنین بر بلاها گذر یافتی
-
ندانی که فردا چه آیدت پیش
ببخشای بر بخت بیدار خویش
-
از ایدر چو فردا به منزل رسی
یکی کار پیش است ازین یک بسی
-
یکی اژدها پیشت آید دژم
که ماهی برآرد ز دریا به دم
-
همی آتش افروزد از کام اوی
یکی کوه خاراست اندام اوی
-
ازین راه گر بازگردی رواست
روانت برین پند من بر گواست
-
دریغت نیاید همی خویشتن
سپاهی شده زین نشان انجمن
-
چنین داد پاسخ که ای بدنشان
به بندت همی برد خواهم کشان
-
ببینی که از چنگ من اژدها
ز شمشیر تیزم نیابد رها
-
بفرمود تا درگران آورند
سزاوار چوب گران آورند
-
یکی نغز گردون چوبین بساخت
به گرد اندرش تیغها در نشاخت
-
به سر بر یکی گرد صندوق نغز
بیاراست آن درگر پاک مغز
-
به صندوق در مرد دیهیم جوی
دو اسپ گرانمایه بست اندر اوی
-
نشست آزمون را به صندوق شاه
زمانی همی راند اسپان به راه
-
زره دار با خنجر کابلی
به سر بر نهاده کلاه یلی
-
چو شد جنگ آن اژدها ساخته
جهانجوی زین رنج پرداخته
-
جهان گشت چون روی زنگی سیاه
ز برج حمل تاج بنمود ماه
-
نشست از بر شولک اسفندیار
برفت از پسش لشکر نامدار
-
دگر روز چون گشت روشن جهان
درفش شب تیره شد در نهان
-
پشوتن بیامد سوی نامجوی
پسر با برادر همی پیش اوی
-
بپوشید خفتان جهاندار گرد
سپه را به فرخ پشوتن سپرد
-
بیاورد گردون و صندوق شیر
نشست اندرو شهریار دلیر
-
دو اسپ گرانمایه بسته بر اوی
سوی اژدها تیز بنهاد روی
-
ز دور اژدها بانگ گردون شنید
خرامیدن اسپ جنگی بدید
-
ز جای اندرآمد چو کوه سیاه
تو گفتی که تاریک شد چرخ و ماه
-
دو چشمش چو دو چشمه تابان ز خون
همی آتش آمد ز کامش برون
-
چو اسفندیار آن شگفتی بدید
به یزدان پناهید و دم درکشید
-
همی جست اسپ از گزندش رها
به دم درکشید اسپ را اژدها
-
دهن باز کرده چو کوهی سیاه
همی کرد غران بدو در نگاه
-
فرو برد اسپان چو کوهی سیاه
همی کرد غران بدو در نگاه
-
فرو برد اسپان و گردون به دم
به صندوق در گشت جنگی دژم
-
به کامش چو تیغ اندرآمد بماند
چو دریای خون از دهان برفشاند
-
نه بیرون توانست کردن ز کام
چو شمشیر بد تیغ و کامش نیام
-
ز گردون و آن تیغها شد غمی
به زور اندر آورد لختی کمی
-
برآمد ز صندوق مرد دلیر
یکی تیز شمشیر در چنگ شیر
-
به شمشیر مغزش همی کرد چاک
همی دود زهرش برآمد ز خاک
-
ازان دود برنده بیهوش گشت
بیفتاد و بی مغز و بی توش گشت
-
پشوتن بیامد هم اندر زمان
به نزدیک آن نامدار جهان
-
جهانجوی چون چشمها باز کرد
به گردان گردنکش آواز کرد
-
که بیهوش گشتم من از دود زهر
ز زخمش نیامد مرا هیچ بهر
-
ازان خاک برخاست و شد سوی آب
چو مردی که بیهوش گردد به خواب
-
ز گنجور خود جامه نو بجست
به آب اندر آمد سر و تن بشست
-
بیامد به پیش خداوند پاک
همی گشت پیچان و گریان به خاک
-
همی گفت کین اژدها را که کشت
مگر آنک بودش جهاندار پشت
-
سپاهش همه خواندند آفرین
همه پیش دادار سر بر زمین
-
نهادند و گفتند با کردگار
توی پاک و بی عیب و پروردگار
بفرمود تا پیش او گرگسار
فردوسی
https://www.sherfarsi.ir/ferdowsi/بفرمود-تا-پیش-او-گرگسار
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(25000 تومان)
لطفا برای دریافت
معنی (بازگردانی)
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(25000 تومان)
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(25000 تومان)
لطفا برای دریافت
معنی (بازگردانی)
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(25000 تومان)