-
بیامد سر سروران سپاه
پسر تهم جاماسپ دستور شاه
-
نبرده سواری گرامیش نام
به ماننده پور دستان سام
-
یکی چرمه یی برنشسته سمند
یکی گام زن باره بی گزند
-
چماننده چرمه نونده جوان
یکی کوه پارست گوی روان
-
به پیش صف چینیان ایستاد
خداوند بهزاد را کرد یاد
-
کدامست گفت از شما شیردل
که آید سوی نیزه جان گسل
-
کجا باشد آن جادوی خویش کام
کجا خواست نام و هزارانش نام
-
برفت آن زمان پیش او نامخواست
تو گفتی که همچو ستونست راست
-
بگشتند هر دو سوار هژیر
به گرز و به نیزه به شمشیر و تیر
-
گرامی گوی بود با زور شیر
نتابید با او سوار دلیر
-
گرفت از گرامی نبرده دریغ
گرامی کفش بود برنده تیغ
-
گرامی خرامید با خشم تیز
دل از کینه کشتگان پر ستیز
-
میان صف دشمن اندر فتاد
پس از دامن کوه برخاست باد
-
سپاه از دو رو بر هم آویختند
و گرد از دو لشکر برانگیختند
-
بدان شورش اندر میان سپاه
ازان زخم گردان و گرد سیاه
-
بیفتاد از دست ایرانیان
درفش فروزنده کاویان
-
گرامی بدید آن درفش چو نیل
که افگنده بودند از پشت پیل
-
فرود آمد و بر گرفت آن ز خاک
بیفشاند از خاک و بسترد پاک
-
چو او را بدیدند گردان چین
که آن نیزه نامدار گزین
-
ازان خاک برداشت و بسترد و برد
به گردش گرفتند مردان گرد
-
ز هر سو به گردش همی تاختند
به شمشیر دستش بینداختند
-
درفش فریدون به دندان گرفت
همی زد به یک دست گرز ای شگفت
-
سرانجام کارش بکشتند زار
بران گرم خاکش فگندند خوار
-
دریغ آن نبرده سوار هژبر
که بازش ندید آن خردمند پیر
-
بیامد هم آنگاه بستور شیر
نبرده کیان زاده پور زریر
-
بکشت او ازان دشمنان بی شمار
که آویخت اندر بد روزگار
-
سرانجام برگشت پیروز و شاد
به پیش پدر باز شد و ایستاد
-
بیامد پس آن برگزیده سوار
پس شهریار جهان نیوزار
-
به زیر اندرون تیزرو شولکی
که نبود چنان از هزاران یکی
-
بیامد بران تیره آوردگاه
به آواز گفت ای گزیده سپاه
-
کدامست مرد از شما نامدار
جهاندیده و گرد و نیزه گزار
-
که پیش من آیند نیزه به دست
که امروز در پیش مرد آمدست
-
سواران چین پیش او تاختند
برافگندنش را همی ساختند
-
سوار جهانجوی مرد دلیر
چو پیل دژآگاه و چون نره شیر
-
همی گشت بر گرد مردان چین
تو گفتی همی بر نوردد زمین
-
بکشت از گوان جهان شست مرد
دران تاختنها به گرز نبرد
-
سرانجامش آمد یکی تیر چرخ
چنان آمده بودش از چرخ برخ
-
بیفتاد زان شولک خوب رنگ
بمرد و نرست اینت فرجام جنگ
-
دریغ آن سوار گرانمایه نیز
که افگنده شد رایگان بر نه چیز
-
که همچون پدر بود و همتای اوی
دریغ آن نکو روی و بالای اوی
-
چو کشته شد آن نامبرده سوار
ز گردان به گردش هزاران هزار
-
بهر گوشه یی بر هم آویختند
ز روی زمین گرد انگیختند
-
برآمد برین رزم کردن دو هفت
کزیشان سواری زمانی نخفت
-
زمینها پر از کشته و خسته شد
سراپرده ها نیز بربسته شد
-
در و دشتها شد همه لاله گون
به دشت و بیابان همی رفت خون
-
چنان بد ز بس کشته آن رزمگاه
که بد می توانست رفتن به راه
بیامد سر سروران سپاه
فردوسی
https://www.sherfarsi.ir/ferdowsi/بیامد-سر-سروران-سپاه
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(23000 تومان)
لطفا برای دریافت
معنی (بازگردانی)
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(23000 تومان)
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(23000 تومان)
لطفا برای دریافت
معنی (بازگردانی)
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(23000 تومان)